خلاصه شده در کتاب، غذا، سریال، آفتاب و رنگ
بارون
هوا پاییزی شده اما هنوز خبری از برگهای نارنجی و قرمز نیست. بارون میباره و هوا خیلی لطیف و تازهست. این ترکیب وقتی قشنگه که بتونی پیاده تو خیابون های شهر بچرخی. موندن توی محیط بسته و دیدن ابرهای خاکستری از پنجره هیچ لطفی نداره.
چند روزه که معدهم اوضاع خوبی نداره. البته که این مسئلهی جدیدی نیست. دلم میخواد با اشتیاق در مورد مسائل مختلف با کسی حرف بزنم ولی تنهام و کسی دورم نیست، که خب این هم مسئله جدیدی نیست.
شیرینی هایی که روی میز هستن حتی ظاهرشون هم هوس برانگیز نیست :(
یک ساعت دیگه از ساعت کاری باقی مونده و من نمیتونم تصمیم بگیرم که الان برم برای ثبت نام کنکور ارشد یا تا تا نیم ساعت آخر صبر کنم، یا اصلا بذارم برای بعد از ساعت کاری.
نمیدونم که استرس دارم یا معده درد. همیشه این دو تا با هم ظاهر میشن و من نمیتونم از اونا رو از هم تشخیص بدم. امیدوارم که معده درد باشه. شاید باورتون نشه اما برای من تحمل درد جسمی (به هر شکل و نوعی) راحت تر از تحمل درد روحیه.
اینا نوشتههای روز قبله که من فراموش کردم منتشر کنم :)
از امروز بخوام بگم، همچنان هوا بارونی و تاریکه. همچنان معده درد اذیت کننده ست ولی خداروشکر انگار خبری از استرس نیست.
دیروز درس تقریبا بزرگی یاد گرفتم و سعی میکنم که از یاد نبرمش.
الان فهمیدم کلاس امروزم کنسل شده و غمگین شدم چون این هفته که تقریبا تموم کلاسام کنسل بودن من نتونستم خیلی کاری انجام بدم تو وقتای آزادم :(
فکر کنم بشه از این مسئله چشم پوشی کرد و فعلا نادیدهش گرفت.
با آرزوی موفقیت و سلامت
هِلویا
مطلبی دیگر از این انتشارات
حرف،آرزو!...
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایرانِ من
مطلبی دیگر از این انتشارات
اعترافات یک عاشق