تا بهار راهی نیست!!!35.699738,51.338060
بانوی مهر وماه وآذر تو سخن بگو!!!
آهای سفیران گردن کلفت بهشت اجباری!
آهای خادمان جهادی حریم امن جهنم!
آهای معترضین آینده به دوش!
آهای پدرخوانده های شهر خاکستری آزادی!
اهای تو!آهای من!
بیاید یک ساعت زبان به دهان بگیریم!اینهمه گفتیم و نالیدیم و گریه کردیم و خندیدیم به زخم همدیگر!
بیایید بنشینیم دور بساط چای و شکر پنیرهای ایران بانو و گوش دهیم!
ایران بانو یک خزر درد دارد و یک خلیج اشک و یک دریاچه شور بختی!
بانوی شعر و شراب!دردانه ی نجیب آریایی
مادر آذر و اتش و زرتشت!
تو بگو.از دردهای عمیقت.از همان ناگفته هایی که آه شوم شد و بارید به جنگلهای زاگرس.افتاد به جان تاریخی بلوطها و خشکاند زاینده رود را!
بگو از رشادتهای بابک،از امیدهای آتوسا و داغ دل کاوه!
از نجابت دریده شده شاه دختهای زیبایمان.از شهربانوهایی که سر به بیابان گذاشتند.از ملیکا و دختران رعنای بازار کنیزکان شام و کوفه!
از پسران دلیرت بگو.از امیرکبیر،از رویای آزادی از امیدهای مشروط ستار خان و قامت افراشته ی باقر خان!
از وفاداری شیرینهایت بگو .از انتظار سارای و از اشکهای منیژه!
از شهامت گردآفرید و ازاستقامت دختران شهر خون!
از داغ مغرور پسران غواصت،از بابایی ها ،از همت ها و سربازان خفته در آغوش پاکت!
از غمهای خشمگینت بگو،از عطر موهای ریرا!از نبوغ راستین!
از ریشه ی آریایی آراد و نشاط جان شیرین آرنیکا!
از بخت به خاک نشسته ی دریاچه ی ارومیه بگو و قلب پاره پاره ی خلیج!
از زمرد شکسته ی جنگلهای هیرکانی بگو و آرزوی به گل نشسته ی بختگان!
از پوست ترک خورده تن نازنینت بگو .از لبهای به خون نشسته از تشنگی ات!
از امیدهای پرپر شده ات در دامان جنگ هشت ساله،از آرزوهای به خاکستر نشسته ی فرهیختگانت!
از آبتین بگو از بامداد و سایه و سهراب!
از نیک پندارانت،از فروهر ها و هدایتها و فروغها!
از نیک گفتارانت ،از زرتشتها و حافظ ها و سعدی ها
از نیک رفتارانت،از فریدونها و باکری ها و دلیران نجیبت!
ایران بانو جان اینبار تو بگو.
تو مادری کن.۲۵۰۰سال تجربه و درد نشسته روی موهای سپیدت.
کبودی گردن نحیف آزادی زیر طناب دار ،نشسته زیر چشمهای سیاه آریایی ات!
اشک شیر بیشه ها و عشقی ها نشسته روی مژه های بی تابت!
تو بگو آینده را تا کجا روی دوش نحیفمان ببریم؟
تا کجا گریه هایمان باران بشود و بشوید غم غریبی در وطن را؟
تا کجا باید مار سیاه تعصب و جهالت آویخته باشد بر زلف پریشانت؟
بانو جان
صدایت آرامش نوای موجهای صبحگاهی خزر را دارد و نگاهت رنگ و بوی فرشهای تبریز!
تو را به جان البرز و دماوند
تو را به حیرانی سبلان و غیرت سهند
کمی حوصله کن!
چیزی نمانده تا سردار رشید آزادی با باقلواهای یزد کام تلخت را شیرین کند!
کمی حوصله کن بانوی عسل ریز ارسباران!!!
آسیه محمودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کنجکاو چشمان من باش
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه چی قاطی پاتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم