انگار مُعَلَقَم تو یه هاله پر از درد.
در هَیاهو
در آغوش بوسهات، دنیایم دگرگون شد.
پیش قدم شدی، اما بوسیدمش،
و در آن لحظه، زمان ایستاد.
هیجان، چون جریانی پرشتاب،
مرا به سرزمینهای ناشناختهای برد،
جایی که دیگر خبری از روزمرگی نبود.
ساعتی در آن هالهی شیرین غرق شدم،
و اکنون، عطشی در دل دارم
که هیچ آبی نمیتواند تسکینش دهد.
هر بوسهات، گویی شمعی در شب تاریک،
مرا بیقرارتر میکند،
حس میکنم که وجودم
در جستجوی چشیدن دوبارهات است،
چنان که گویی زندگیام
به این لحظهها وابسته است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رمانی که شروع به خوندن کرده بودم تموم شد البته ناگفته نماند که من دو بار قبلش این رومانو خونده بودم.
جالب اینجاست که که با هر بار خوندنش قسمت هایی که هیجان بالایی داره هیجان زده میشم ضربان قلبم میره بالا و قسمت های احساسیش گریم میگیره.
سریال شهرزاد دارم میبینم و حالا کاری به بحث سیاسی و ژانرش ندارم ولی وایبی که ازش میگیرم دیوونه کننده ست خیلی خوبه با خودم میگم کاش تو همون دوران زندگیم میکردم.
اُوِرثینک دوباره اومده سراغم .
جدیداً شبا خیلی دلم میگیره بی دلیل شاید هم دلیل داره اما قبولش نمیکنم نمیدونم.
کافیه یه آهنگ بزاری باید به زور اشکامو جمع کنی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«در این شبهای تاریک که گم شدهام،
تنها نور زندگیام چشمان توست.
وقتی به آنها نگاه میکنم،
تمام دردهای دنیا برایم بیمعنا میشود.
تو مانند نسیمی هستی که
در میان طوفانهای زندگیام وزید.
هر بار که به یاد تو میافتم،
احساس میکنم به دنیایی شیرین پرتاب شدهام.
لحظهای از یاد تو غافل نمیشوم،
تو در قلبم، در ذهنم، در تمام وجودم زندگی میکنی.
هر کلمهات برایم آهنگی است
که در سکوت شبها مینوازد.
به یاد تو،
زندگیام رنگیتر میشود.
تو دلیل لبخندهایم،
و آرامش درونم هستی.
با تو، حتی در این دنیای بیرحم،
میتوانم پرواز کنم.
تو فرشتهای هستی که
به من زندگی میبخشد»




پ.ن: عکسا حالُ احوال این روزامو بیان میکنن:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
حافظ عزیز!
مطلبی دیگر از این انتشارات
امتحان ریاضی من
مطلبی دیگر از این انتشارات
تمرینِ خوشبختی در چند دقیقه