دوستش داشتم .. :/

بالاخره یک اتفاقاتی دارد می افتد. روزی عجیبی بود. همه چیز خوب پیش می رفت. مثل دومینو که مهره ها ردیفی پشت هم قرار گرفته اند. جلسه فری دیسکاشن بود یا همان گفتگوی آزاد انگلیسی. جایی که چند نفری دور هم جمع میشدیم و به انگلیسی با هم حرف میزدیم. وارد کافه ای که محل برگزاری جلسات بود که شدم با چند نفری سلام و احوالپرسی کردم. ولی یکی دو نفر جدید آمده بودند. دخترکی خجالتی و زیبا با چشم هایی شبیه دکمه، کهربایی و درخشان. و دوستش که کنارش نشسته بود. دخترک را که دیدم شوکه شدم. زیبایی اش خیره کننده بود و هوش را از سرم ربود.

نشستم روبرویش. توی فکر فرو رفتم. دختر خوبی به نظر می رسید. دوست داشتم بیشتر بشناسمش. ولی کار سختی بود. خیلی ها احتمالا رویش کراش داشتند. ولی ترس بس بود دیگر. باید کاری میکردم. موضوع جلسه beauty یا همان زیبایی بود. نمیدانم چرا هر وقت موضوع کم می آوردند این موضوع را وسط میگذاشتند. ولی خب زیباترین دختری که تا بحال دیده بودم نشسته بود روبرویم. بهش خیره شده بودم و او هی چشم می دزدید. به خودم آمدم. خیلی ضایع بودم. خجالت کشیدم ولی خب نمیتوانستم نگاهش نکنم. شاید همان یک فرصت را بیشتر نداشتم. هی نگاهش می کردم و هی چشم می دزدیم. کمی در مورد زیبایی روح صحبت کردم که روی ظاهر آدم هم تاثیر می گذارد. و بعد ناگهان با نگاهی به دختر که اسمش لیلی بود گفتم البته منکر ارزش زیبایی ظاهری هم نیستم که خدا برای بعضی ها سنگ تمام گذاشته.

انگلیسی ام بد نیست ولی فکر کنم لیلی رویش نمیشد حرف بزند یا فقط آمده بود بشنود و لیسنینگش خوب شود. او هم نگاهم می کرد. حس میکنم چیزی بینمان رد و بدل شده بود. کاش جلسه ی بعد هم بیاید. هنوز رویم نمیشد چیزی بهش بگویم .. باید بیشتر میشناخت مرا. باید بیشتر میدیدیم هم را. ولی خب اگر جلسه ی بعد نمی آمد چه؟ چه باید می کردم؟ کاغذ آورده بودم برای خودم که کلمات جدید را رویش یادداشت کنم. یا نکاتی که بقیه میگفتند را برای خودم بنویسم و نظرم را در موردشان بگویم. ولی خب انقدر محو آن ماه شده بودم که به کاغذ که نگاه کردم دیدم رویش را فقط خط خطی کرده یا شکلک کشیده ام.

چکار باید میکردم؟ چطور این حس که در من پدید آمده بود را باید بهش می رساندم.؟ شما بودید چه می کردید؟

روی کاغذ برایش نوشتم:

لیلی خانوم. شما زیباترین دختری هستید که به عمر دیده ام .. فکر بد نکنید یک وقت. چون جلسه ی دیگر ممکن بود دیگر هم را نبینیم. با خودم گفتم این حس رو بهتون بگم. شاید حال شمارو هم خوب کنه. شاید بهش نیاز داشته باشید. برگه رو تا کردم و وقتی جلسه تمام شد ، وقتی داشتند بچه ها کارت میکشیدند بهش دادم. نگاهش کرد. لبخندی زد و با آن چشم های خوشگلش بهم نگاه کرد و همانطور که لبخند بر لب داشت چشم هایش را باز و بسته کرد. یعنی از من خوشش آمده؟ شما چه فکر میکنید؟ هنوز خیلی چیزی ازش نمی دانم .. کاش باز هم بیاید .. کاش باز هم ببینمش! زیبایی اش را نمیتوانم توصیف کنم. ماه بود. ماه ..