روز بعد از دلخوری

روز بعد از دلخوری.
نویسنده:علی اکبرامیدی
قرار نبود فردا آن جای همیشگی منتظرش بمانم و او با قدم های آشنا و صمیمانه اش به سوی من بدود و مثل همیشه مثل دو موج بی تاب در هم غرق شویم. قرار نبود فردا هم مثل شهری تاریک و خسته در انتظار طلوع آمدنش بنشینم و با بغض های بی قرار همیشگی زمان رسیدنش را بشمارم. آری قرار نبود، چون روز قبلش با هم بحثمان شد. آدمی بودم که بر سر خواستنش با خودش هم بحث میکردم. حال هر دویمان خوب نبود اما من هنوز بی صبرانه در مسیر زمان می دویدم تا
با کلام مهربان خودش بگوید فردا منتظرت هستم. نمی‌دانستم با وجود آن دلخوری ها چگونه
روبروی آغوش دلبرانه اش بایستم و بگویم دوستت دارم و او مثل همیشه خودش را بر من بتاباند و روح کور و بی مسکنم را در پناه امن نگاهش بنشاند. خودش را بر من بپوشاند. و مرا از همه ی خودش پر کند. نمی‌دانستم بعد از این بگو مگو ها و اخم و طخم ها هنوز هم بی قرار همیم.
فردا آمد.
حال خوشی نداشتم و به حرفهای دیروز خودمان فکر میکردم و مثل بازیگری که تمام حالت ها را برای ایفای بهترین نقش تجربه می کند ، برای روبرو شدن با قامت بی مثالش تمرین می‌کردم .
تلفنم زنگ خورد ، خودش بود ، «سلام عزیزم کجایی» دلم برای موسیقی روح نواز صدایش تنگ شده بود . جواب دادم سلام عزیزم من نزدیکم تو کجایی. او همانجای همیشگی منتظرم بود و همانطور مثل روزهای قبل خودش را می وزید و می آمد ، خودش را می تابید و می آمد. خودش را
برای آغوش خسته و درمانده ام هدیه می آورد.
خیابان مثل حریری زیر قدم های سبزش او را تا
رسیدن به این ارگ فرو ریخته مشایعت میکرد.
به هم رسیدیم و در هم تنیدیم و تمام اعضای تنم
آمدنش را مبارک دادند.
«کاش وقتش برسد کاش که هر رهگذری
صبح پیوند مرا با تو مبارک بدهد.»
ای مهربان جان شوکت روی، ای آرامگاه روح مغموم و پریشانم، خدارا تا بیکران سپاس که هنوز هم دارمت، هنوز هم خود خسته ام را در سایه لطف بودنت می تکانم و آشفتگی هایم را با موعود هر لبخندت از یاد می برم .
می دانم که این واژه ها توان حمل خوبی هایت را ندارد و عاجزند از توصیف مهربانی ات، اما تقدیمش می دارم به حضور سبز و صمیمانه ات و
از خدا میخواهم تا ابد برایم نگهت دارد.
آمین⁦♥️⁩