نجات یک روح گمشده

+ولی میخواستم...
_تو لیاقت نداری!

دستانش را جلو برد و شانه های ظریف دخترک را لمس کرد، و با فشاری او را به عقب پرتاب کرد...



نمیتوانستم چشمانم را باز نگه دارم،

ترکه ی بزرگی به اسم موج کمرم را کوفته کرده بود،

سرم نمی توانست اتفاقات را تجزیه و تجلیل کند،

دستانم را میدیدم گویی به سمت پایین میرفتم،

ناگهان موقعیت را متوجه شدم،

چشمانم را باز نگه داشتم،

سعی در نجات خود کردم،

آب به بدنم سیلی میزد،

هیولای دریا مرا نگه داشته بود،

انگاری پس از سالها معشوقه اش را میدید،

در یک آن فکری از سرم گذشت،

چرا سعی در نجات یک روح گمشده میکردم؟




+چیکار کردییییییییییییییی؟

_اون دختره حال به هم زن بود!

+الان میمیرههههههههههه

_چی؟ نه بابا معلومه که نمیمیره ، من فقط...

+فقط انداختیش توی ی استخر چهار متری! اون شنا بلد نیست!

_ولی...ولی...قرار نبود...

%حالا دیگه اتفاق افتاده

+فردا سرایدار جسدشو پیدا میکنه و از اونجا که شنا بلد نیست

&کاملا تصادفی، افتاده تو استخر و مرده!

_پس هیچکس دستگیر نمیشه...


برگرفته از فیلم the neon demon

نقد کوتاه من از این فیلم (بدون اسپویل):

نکات مثبت:

  • از نظر فیلم برداری خیلی زیبا کار شده بود و آدم رو جذب میکرد
  • با اینکه دیالوگای کمی داشت ولی منظور و خیلی خوب میرسوند و داستانو کامل متوجه میشید
  • دیالوگای کمش باعث میشد فیلم ترسناک تر و در عین حال هیجان انگیز تر بشه!
  • بازیگراش کاملا فیت با کارکترا بود !
  • میکاپ خیلی عالی انجام شده بود

نکات منفی:

  • کمبود دیالوگ شبهه ایجاد میکرد
  • مدت زمان نه چندان کمی از فیلم عملا بی فایده بود و هیچ کمکی نمیکرد
  • با اینکه فیلم تخیلی نبود واقعیت رو وارد فیلم نکرده بود

به هرحال پیشنهاد میکنم ببینینش بستگی به دیدگاه شما داره که ازش خوشتون بیاد یا نه!



عکس هایی از مرکز شهر به چشمم خورد؛ از پل، میخونه، کلیسا، قبرستون، قبر لیبی سیتون.
طفلک لیبی! از بچگی شده بود دل مشغولی تو. من از داستانش بیزار بودم، تلخ و وحشیانه بود؛ اما تو باز هم دوباره و دوباره میخواستی بشنوی. دلت میخواست بشنوی چطور لیبی رو که هنوز بچه بود، توی آب انداختن به اتهام ساحرگی.
می پرسیدم چرا و مامان می گفت: «چون اون و خاله ش علف ها و دارودرخت ها رو می شناختن و می دونستن چطوری با اون ها دارو درست کنن.» چه دلیل مضحکی!
اما داستان های بزرگتر ها پر از قضاوت های مضحک است؛ بچه ها به خاطر رنگ پوستشون از در مدرسه بر می گردن، آدم ها شکنجه یا سلاخی می شن؛ چون برای خدای دیگه ای به سجده می افتن.

کتاب درون آب | into the water / پائولا هاوکینز