شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
کنجکاو چشمان من باش
در سکوت نگاهت میکردم،
چه خوب که نمیدانستی من آنجا، نزدیکتر از هر کسی به تو بودم.
و چقدر تلخ که تو پیش ماه دلتنگی میکردی و من نزد تو.
ای کاش برای چشمان من کنجکاو بودی، ماه اگر عاشق بود، زمین را تنها نمیگذاشت! تو بیا و ماه نباش. من نیز زمین بودن را کنار میگذارم...
نه میخواهم عشق را در نرسیدن بدانم و نه شرمنده قلبی باشم که دیگر انگیزهای برای تپیدن ندارد.
ای کاش به جای ماه، پیش من درد دل میکردی. آخر او پاسخی به تو نخواهد داد.
به زیبایی ماه نگاه نکن، او تمام عاشقان را به انتظار دعوت میکند و در آخر شبی پشت ابر پنهان میشود و همهی عشاق را دِقمرگ میکند.
آری، این همان ناگفتهای بود که هیچوقت بر زبان نیاوردم.
ای کاش میدانستی،
آن شب
من بودم ولی، تو جای دیگر بودی...
سیدصدرا مبینیپور
۱۴۰۱/۰۵/۲۸
این نوشته بواسطهی افتادن اولین برگ ساقهی سبز نوشته شد.
نمیدونم چقدر و تا کی ادامه داره، تنها میتونم عذر بخوام از دوستان ویرگولی و تشکر کنم که همچنان بهم دلگرمی میدین.
فقط این نکته رو به یاد داشته باشید که عاشق شدن قشنگه و ضربان زندگیش تندتره. همونطور که نمیدونم چطور این مدت به خوشی گذشت، میتونم تصور کنم چقدر قراره در ادامه به سختی بگذره.
عشق لذتیست که ۱۰ درصد واقعا عشقه و ۹۰ درصد دردسر! ببین چقدر اون ۱۰ درصد حس خوبیه که تو حاضری براش این طور بیتابی کنی.
پس مراقب باشید.
همین.
زیادی نوشتم پاک کردم.
در پناه حق
مطلبی دیگر از این انتشارات
گذشت!..
مطلبی دیگر از این انتشارات
جادوی سیاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
روح کیهان