ََABNOOS·۴ روز پیشروز ششم«تاس بریز» مشتم را تاباندم و رها کردم. تاس بر خودش پیچید و روی وجه ششم ایستاد. گفت: «حالا شش بار لبخند بزن و بازی رو تمومش کن» زبانم چسبیده…
ََABNOOSدراتاقک زیر شیروانی ذهن·۸ روز پیشتنهایی و تنهایی وطنهاییملاحت خانم، «فرض کن این موشکا ستارن..»
ََABNOOSدراتاقک زیر شیروانی ذهن·۲ ماه پیشزردابههای زندگی مشترکزنان در غروب و مردان در خفاء شب فرو میریزند
ََABNOOSدرسفرنامهها·۲ ماه پیشبر ترقوهی کردستاننون.ف.سین + پنجهی مریم..] با صدای خود خودت جناب عطاران عزیز
ََABNOOSدراتاقک زیر شیروانی ذهن·۲ ماه پیشکابوس یک دشت بنفشخونی که به روی قبای بنفش اسطوخودوسهاست، هنوز در شاهرگ ما میجوشد.