دانشجوی تاریخ . farnazshabrooz@gmail.com ENTP_A
یک روز بعد حیرانی!
امروز میخوام کتاب یک روز بعد حیرانی رو معرفی کنم که موضوع کتاب شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان هست
من خیلی اهل خوندن کتابهای درمورد شهدا و حالا شهادت نیستم یا وقت نکردم یا چون خیلی روانشناسی دوست دارم کتاب های تو حوزه روانشناسی تو الویتم بودن.
و از آخرین کتابی که درمورد شهدا خوندم و ب دلم نشست کتاب شهید ابراهیم هادی بود که دقیقا یادم نمیاد دو جلد خوندم یا هر سه جلد رو و اینم بر میگرده به سه سال پیش.
حدود سه چهار روز پیش این کتاب رو از طاقچه خریدم و انقدر عاشقش شدم که در عرض سه روز تمومش کردم ،چون فایل صوتی نزدیک به ده ساعت بود یکم طول کشید تموم کردنش.
و ی نکته دیگه اینکه طاقچه ی چالش کتابخونی گذاشته و این معرفی کتاب هم برمیگرده به همین چالش و من اون پستی که طاقچه تو ویرگول نوشته و شرایط و مزایا این چالش گفته رو میزارم و امیدوارم شرکت کنید و از تخفیفات لذت ببرید.
خب برگردیم به کتاب.
ما تو ی دورانی هستیم که نیاز داریم شهدایی که تو زمونه خودمون زندگی کردن رو بشناسیم و بهتر باهاشون ارتباط بگیریم.
شهید محمدرضا هم یکی از همین شهداست.
و ایشون یک بچه دهه هفتادی بودن و تو سن نوزده سالگی به شهادت رسیدن.
از همون ابتدای تولدشون کلی اتفاقات براش می افته که نشون میداد ایشون موندنی نیستن.
بزارین از همون موقع که ی جنین بودن حرف بزنم.
مادرشون وقتی ایشون رو باردار بودن اطلاعی نداشتن که جنسیتش چیه و ی شب خواب میبین برادر شهیدشون میاد خونشون و ی بچه میده دستش و میگه بیا اینم محمدرضات!
و اونجا بود که فهمیدن ی پسر ناز رو بارداره.
از همون بچگیش محمدرضا ی بار گم میشه ،
ی بار پنجره خود ب خود میوفته روسرش و چهل تا بخیه میخوره ی بار وقتی بزرگتر میشه دزد میخواسته کیفشو بزنه که اشتباهی میزنه ب خودشو و پاش میشکنه و کل فک و صورتش خورد میشه ،حتی زبونش هم تیکه میشه! و کلی اتفاقات دیگه ،البته اینکه خودشم خیلی شر و شور بوده و از دیوار راست بالا میرفته هم بی تاثیر نیست!
وقتی میخواسته وارد دانشگاه بشه دانشگاهه امام صادق رو انتخاب میکنه و خودتون میدونید دیگ همه اونجا پسرای مودب و منظم و خوب و صد البته طلببه های آینده!
خب طبیعی هست که وقتی موهاشو به قول خودش خامه ای بزاره و آستیناش تا آرنج و هندزفری به گوش همه ازش شاکی باشن و بچه ها ی ذهنیت دیگ ازش داشته باشن گرچه بقیه واقعا اشتباه قضاوت کردن،این بنده خدا حتی با هندزفری داشته مداحی گوش میداده ولی خب کی میدونست؟
محمدرضا وقتی به سرش میزنه بره سوریه و از حرم خانم زینب دفاع کنه که فیلمایی از داعش میبینه و اون هر روز عصبی تر و مصمم تر تو تصمیمش میشه!
و....
تا جایی ک تونستم از کتاب گفتم و سعی کردم یکم کلی بگم و خیلی وارد جزییات نشم تا از جذابیت کتاب کم نشه و خودتون بخونید و ازش لذت ببرید
آدرس کتاب
اگه این کتاب رو خوندید درموردش تو کامنتا بگید ?
مطلبی دیگر از این انتشارات
جادوی سیاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
پایه بودیم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
آزادی!