روز پنجم و ششم چالش.
سلام.
خیلی خستم. فکر می کردم وقتی امتحانا تموم شن، به اندازه کل عمرم می خوابم. ولی کاملا برعکس شد. کمتر از اون موقع ها می خوابم... واسه همینم کلا بی حوصلم... کل روزو رو تخت دراز کشیدم و فکر میکنم.. به همه چیز و هیچ چیز..
نقاشیه دیروزم رو خیلی دوست دارم. به نظرم خوب شده.. ولی بازم..
ولی برعکس نقاشیِ دیروز، نقاشیِ امروزم خوب نشد. کلا یکی در میون بد میشه..
توت فرنگیِ ساده ای بود. ولی رنگ آمیزیش بد شد. میخواستم با مداد مشکی ابروشو درست کنم که زدم چشمشم کور کردم.. :(
همین دیگه.
ممنونم. خدانگهدار.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدر آسمانی من...
مطلبی دیگر از این انتشارات
دکه روزمره فروشی
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید این جمعه بیاید شاید