هستم اگر میروم، گر نروم نیستم
مسئله و دغدغه ریشه در اینجا داشت: انسان چگونه موجودی است؟ چه ویژگی هایی دارد؟ چه میخواهد؟ چرا در این عصر، بیشتر انسانها در رنجاند؟ چه چیزی انسانها را به حرکت وامیدارد؟ ووو... هزاران پرسش، هزاران "رنج" مرا به این راه کشاند، تا به این گفتهی هایدگر جامهی عمل بپوشانم:کار فلسفه این نیست که برای پرسشها پاسخ بیابد، بلکه باید از دل هر پرسش، صدها پرسش دیگر بیرون بکشد.(البته جناب شکستهنفسی فرموده، ولی بعدا بهاش میپردازیم)
انسان زمانمند است؛ یعنی برای خودش گذشته، حال و آینده تعریف میکند.و مهمتر از اینها، میداند که مرگ در انتظارش نشسته، و روزی خورشید بدون او خواهد دمید.پس همواره مشغول برنامهریزی و طرحاندازی و تصمیمگیری و انتخاب است.خب که چه؟ چرا که شاید بتوان گفت، مهمترین نیاز انسان "خودشکوفایی" و "ابراز وجود" است؛ اینکه بتواند بگوید:"من هم هستم"،"من هم تأثیرگذارم".
اگر آدمی برای خود یک هدف بزرگ در نظر نگیرد میمیرد، میپوسد، میگندد.از اندیشه های چه کسی یاری بگیریم؛ کیرکگارد، مزلو، یونگ، هایدگر، نیچه..از کدام؟ شاید از همهشان. آدمی باید چرایی زندگیاش را بیابد، یا بسازد، و سپس در راه خود گام بردارد. چرا که انسان همواره در راه است؛ اگر یک حدی برای خود تعیین کند، با رسیدن به آن حد یا حتی پیش از رسیدن به آن خواهد مرد. اگر اینها را دریافت، از بند ملال و خستگی و پستی و ذلت، از بند هرآنچه نشان از والامنشی ندارد خواهد رست. فغان اگر چنین نشود، فغان اگر در بند شود و زندگی را نخواهد یا نتواند. خسته و ملالزده و گدامسلک، روانرنجور و روانپریش، زندگیاش را همچون باری سنگین و پر از هیچ به دوش خواهد کشید در آرزوی رسیدن به خط پایان.
هر لحظه این امکان هست، که همهی آن خواستها و نیازهای سرکوب شده و واپسرانده به سایه، بجوشند و فوران کنند و گریبان را گرفته، نفس را ببرند.چنین هم نشود، خود مبارزه و مقاومت در برابر محتویات سایه انرژی زیادی میطلبد.
میدانم که این مبحث خیلی کلی است.و میدانم هم که مسائل بسیاری، از سبک زندگی فردی و تایپ شخصیتی و...گرفته تا اساطیر و ادیان و حتی سیاست و فرهنگ و سنت و...پیرامون این مبحث میچرخد. چرا که پدیدآورندهی همهی آنها هم انسان است.شاید بهاش بال و پر دادیم و بحث را گستردیم. من هم نفسام از جای گرم بیرون نمیآید؛ فقط خواست زندگی، خواست آرامش و خودشکوفایی و تسلیم نشدن، مرا به حرف زدن وامیدارد.
"در این سرما، گرسنه، زخم خورده، دویم آسیمه سر بر برف چون باد..ولیکن عزت آزادگی را، نگهبانیم، آزادیم، آزاد"
"
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدر آسمانی من...
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید این جمعه بیاید شاید
مطلبی دیگر از این انتشارات
???????...