کفاره شراب خوری های بی حساب، هشیار در میانه مستان نشستن است.
اگر کتاب بودی
و اگر در کالبد رمان به زندگی ام پا میگذاشتی، آن کتابی میشدی که تمام کتابفروشی های جهان را زیروکرده بودم تا پیدایت کنم. ولی همیشه پشت قفسه نخوانده ها پنهان میماندی.
طوری نگاهم محو جزییاتت میشد انگار زرورق طلا رویت کشیده اند.
و تویی که با تک تک ورق هایت دستم را میبریدی.
اگرچه خم به ابرو نیاوردم که جلدت غبار نگیرد و رایحه نو بودنت از بین نرود، ولی با کاغذ بریدهشدن درد دارد، ندارد؟...
کنون آنقدر بیتفاوت شدهام که لیوانی آب سرد هم روی صفحاتت میریخت، بیحس و عاری از نگرانی خیره میشدم به طوری که آب می بردت، به قهقهه واژگانت که هرگز نخواندم شان، به کم رنگ شدنت و پرپر شدن هایم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
برگرد همه کس من🚶🏽♀️
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی درد زورش از همه چیز بیشتر است
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیاه