Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
برایت شمع روشن می کنم
شب که می شود آن خلاء همیشگی جایش را درونم پیدا می کند
شب که می شود تنهاتر از همه می شوم
آن دم که همه در خوابند
من به یاد پیام های شب بخیرت می افتم
من به یاد آن حرف های زیبایت می افتم
من به یاد آن شب هایی می افتم که ملامتم می کردی
سرزنشم می کردی
سرکوبم می کردی
حس کافی نبودن را به من القا می کردی
و اما من با گول زدن خود دوست داشتنت را ادامه می دادم
سخت است
تا مدت ها شنیدن آهنگ ها من را به یادت می اندازند
به یاد رویاهایی که کنارت در ذهنم ساختم و کنون ویران شده است
فکر نمیکنم دگر به هیچکس بتوانم اعتماد کنم
هر شب در سکوت گریه می کنم که مبادا مادرم بفهمد در قلبم را برای اولین بار به روی کسی باز کردم که هیچ وقت من را نشناخت
می دانی
هنوز که هنوز است برای رفتنت سوگواری نکرده ام
شاید چون بخشی از وجودم حس رهایی داشت
رهایی از درد درک نشدن
رهایی از رنج عشق
می خواهم امشب شمع هایم را برایت روشن کنم
و قطره اشکی دگر روانه ی قلب ویرانه ام کنم .....
~•°stargirl°•~
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلمات عفونی
مطلبی دیگر از این انتشارات
در پشت چشمان خدا
مطلبی دیگر از این انتشارات
می دانی پائولو ؟!