دوستدار نوشتن :)
تابستان خود را...؟ /در سوگ گوشی
سلام
گفتم بعد سه ماه بیایم ویرگول و چیزی بنویسم.
اولین موضوع همین است که در تیتر ذکر آن رفت.
این تابستان خیلی شلوغ بود.
اگر بخواهم اتفاقات را از آخر به اول بگویم باید به اتفاقی اشاره کنم که هفته پیش افتاد. روز میلاد پیامبر. فکر کنم شنبه بود. داشتم برای خواهرم موضوعی را تعریف میکردم که گوشی از دستم افتاد روی بخش بدون فرش کنار میزم. خواهرم نگاهی به من کرد و من گفتم: چیزیش نمیشه. اینقدر افتاده زمین...
دو دقیقه بعد که حرفهایم را کامل زدم، گوشی را از روی زمین برداشتم 🫠🫠🫠🤦♀️🤦♀️🤦♀️...
یک مربع نارنجی رنگ که یادآور خزان بود، در جنوب شرقی صفحه به چشم میخورد و سایر نواحی را هم تکههای پراکندهای از ابرهای سیاه پر کرده بودند و خبر از واقعهای هراسناک میدادند :) دستم را به آرامی روی صفحه کشیدم. صفحه و آیکنهای زیر ابرهای سیاه تکان میخورند اما هیچ کلمهی معناداری دیده نمیشد.
.
.
.
خواهرم گفت. خیلی هم بد نشد. اگر این اتفاق نمیافتاد که تو حاضر نبودی از این گوشی دل بکنی.
راست میگفت. با اینکه دیگران آن را صرفا یک گوشی قدیمی میدیدند اما من دوستش داشتم. همراه و رفیقم بود در همه لحظههای سخت و آسانم. کلی عکس با آن گرفته بودم... بسیاری از یادداشتهایم را در بخش "نوت" گوشی ذخیره کرده بودم (وقتهایی که قلم و کاغذی دم دستم نبود)... پسوردهایم.. و برنامههایی که این سالها به تدریج پیدا کرده بودم...
گوشی را بردم به کارشناس نشان دادم گفت نمیارزد که ۳.۵ بدهی و ال.سی.دی این گوشی را عوض کنی...
گوشی را با همه اطلاعات داخلش و خاطراتش از دست داده بودم...
آن لحظه مهمترین چیزی که از دست دادنش ناراحتم کرد نوشتههای داخل گوشی بود. چیزهایی که گاهی مینوشتم و شاید ارزش ادبی خاصی نداشت ولی آفريدههای کوچک دنیای من بودند...
دست خودم نبود... دمغ بودم...
آن شب اما شب خاصی شد. شبی بدون گوشی. بعد سالها.
حوصله کتاب خواندن و فیلم دیدن و حرف زدن و ...را هم نداشتم اما کم کم حسِ خوبِ عجیبی پیدا کردم؛ حس فراغت. حس اینکه هیچ کاری ندارم. هیچ وظیفه ای بر عهده ام نیست. رها و آزادم. انگار لحظهها آرام سپری میشد و یک خالی عظیم در قلبم خانه داشت. کم کم به این حال جدیدم علاقه مند شدم، به این حس متفاوت. به بودنِ ناب. فکر کردم چقدر این سالها مشغول هزار کار و برنامه بوده ام که فرصت چنین خلوتی را با خودم نیافتهام...
پ.ن ۱: پایان قسمت اول🙏
پ.ن ۲: باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
پ.ن ۳: دلتون آروم
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی درد زورش از همه چیز بیشتر است
مطلبی دیگر از این انتشارات
عشق خیالی من
مطلبی دیگر از این انتشارات
من نوشتم باران.