سیاهی شب
نشستم روی پله های این سمت کوچه ، منتظرم دوستم بیاد ، میگفت حالش بده و میخواد صحبت کنه ، نمیدونم چی شده یا مشکلش چیه ...
باهاش تماس گرفتم ، گفت دارم لباس هام رو میپوشم ، حدود 10 دقیقه دیگه میرسم ...
کلی ماشین داره از خیابون رد میشه ، جالبه هر کدوم از این راننده ها یه فکری میکنه و یه زندگی داره ، یکی خوشحال یکی ناامید .
یه سوسک از جلوی پاهام داره رد میشه...
دلم میخواد به مورفین پیام بدم ولی خب میترسم تا بیاد جواب بده دوستم رسیده باشه ...
https://solahangs.com/music-ashna-khastam/
قفلی زدم روی این آهنگه...
دلم میخواد کلی چیز بنویسم اما خب نمیدونم از کجا شروع کنم ، کلی حرف دارم...
شاید یه روز دوباره نشستم به داستان نوشتن ، خدا میدونه ، قبلا هروقت چیزی میشد داستان مینوشتم جای نوشتن توی ویرگول ، الان دیگه فقط توی ویرگول مینویسم ، شخصیت خودم با اونی که میخوام باشم رو میذاشتم روی کاراکتر داستان و اون رو با هر اتفاقی رو به رو میکردم ، از این شهر به اون شهر میبردمش و کلی ماجرا براش رقم میزدم...
راستی سیاهی شب واقعا قشنگه ها...
مثل سیاهی کلاغ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
و در آستانه بزرگسالی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکان بی نشان
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلبمو کشتم...