شیدا ...

دیروز از خانه آمدم بیرون. هوا بهتر شده بود. پرنده ها می خواندند. زیر درختان کوچه ایستادم و به صدای عاشقانه ی آوازشان گوش کردم. لبخند روی لبم پهن شده بود. چه خبر بود؟ افکار در ذهنم می چرخیدند. دور دور میکردند. از جلوی چشمم یک 206 سفید عبور کرد. بعد یکی دیگر. با خودم گفتم کاش می توانستم جلویشان را بگیرم و ازشان بپرسم ببینم اسمشان امیر هست یا نه؟ ازین فکرم قاه قاه خندیدم. از من که بعید نبود یک روزی این کار را بکنم. ولی خیلی ضایع بود.

راه افتادم به سمت ایستگاه اتوبوس. باز افکاری از ذهنم گذشتند و قاه قاه خندیدم. خیلی شنگول بودم دیروز صبح. لبخندی پت و پهن چون رودخانه ی نیل روی لب هایم پهن بود. چه شده بود؟ شیدا شده بودم؟ میدانم با خودتان گفته اید باز این سید رفته و یک شیدا نامی برای خودش پیدا کرده. یا اسم راننده اسنپش شیدا بوده و به این هوا آمده اید داخل پست. ولی پا خوردید. اونم پا با جوراب نانوی پنبه ریز. من دیگر مگر اسنپ نوشت خانوم برایتان مینویسم؟ این همه نوشته ام .. بعد فقط همان یکی را دیده اند ناقلاها.

خلاصه شیدا بی شیدا. ولی خب شیدایی یک بیماری یا حالت روانی ست که یک بار سوار اسنپ شده بودم ، راننده که روانشناسی می خواند گفت: داداش .. تو شیدا هستی. گفتم نه به خدا سید مهدار بنی هاشمی هستم. هجده ساله از مشهد. گفت نه. خیلی سرخوشی و این عجیب است. میخواستم بگویم خب تو یبسی به من چه .. ولی خب زشت بود.محترمانه ترش را گفتم. اما خب آنروز که سوار ماشینش شدم و داشتیم می رفتیم سمت شرکت. خیلی حرف ها زدیم و نالید از زندکی و من طور دیگری برایش از زندگی گفتم و داستان آن پیرمرد که کرونا گرفته بود و به دستگاه تنفس وصلش کرده بودند و در هنگام مرخصی 160 میلیون این ها ازش گرفته بودند و بعد که به خانه آمده بود همش خدا را شکر میکرد و میگفت من قدر خدا را ندانسته ام. این همه عمر نفس مجانی به ما داده بود اما این ها دو روز نفس بی کیفیت به ما دادند و خدا تومن از ما گرفتند را برایش گفته بودم.

و کمی از فلسفه ی زندگی خودم و یکی دو تا جوک مرتبط با موضوع. خیلی خندیده بودیم و این بنده خدا برایش عجیب بود همچین چیزی برای همین گفته بود شما دچار شیدایی هستی. ولی خب خوش گذشت و جالب بود. حالا شیدا از کجا بیاوریم؟ شیدا میخواهید چیکار؟ من هستم دیگر.

پی نوشت: نمای خانه شان تمام شده و امیر را دیگر نمیبینم. حالا تعمیرات داخلی دارند و همه ش توی خانه است! من یک قدم به سمتش برداشتم دیگر. ببینم خانه شان درست شد به من زنگ میزند؟ اصلا زنگ هیچ من زنگش زدم جوابم را می دهد؟ قرار گذاشتم می آید؟ هی ی ی ...

پی نوشت2: پست قبلیم 20 تا لایکش را گرفت. برای همین این را نوشتم. با خودم گفته ام پست هایم بیست تا را گرفت بعدی را شروع می کنم. ولی خب بیست حداقل است دیگر.

پی نوشت 3: حرم که می روم برای همه دعا میکنم. دوستانی که به من لطف دارند را بیشتر.

پی نوشت 4: تیترهایم خیلی زیاد شده اند و با خودم می گویم روزی یکی هم بنویسم هنوز کلی مطلب می ماند که میخواسته ازشان بنویسم. ولی وقتی با فاصله مینویسم حق پست بیشتر ادا میشود و بهتر خوانده میشود ..

پی نوشت 5: اوایل که باشگاه میرفتم .. مربی ای داشتیم که خیلی سنگین تمرین میداد. یعنی وزنه های سنگین و خودش هم کمک میکرد. رشته ی رزمی کار کرده بود و کلی مدال هم گرفته بود و حال شده بود مربی بدن سازی. بعد که جرمان میداد قشنگ و یک کلیپی هم درست میکرد با اجسادمان تا در اینستاگرام بگذارد.

قلنجمان را میشکاند/می ترکاند و ماساژمان می داد و میگفت به شکم بخوابیم و رویمان راه می رفت تا گرفتگی های بدنمان باز شود. دمش گرم. خدا خیرش بدهد. منم که امسال گرمازده میشدم. (چون خیلی گرم بود امسال و ما مشهدی ها تحمل هوای شرجی را نداریم) می آمد و بادم میزد. اصن داریم؟ واقعا دمش گرم. خدا خیرش بدهد. بهش گفتم ان دنیا سر پل صراط جبران میکنم.

ولی خب یک سری اختلافات داشتم باهاش و خب خودش دیگر رفت و یک مربی دیگر برایمان آمد که روحیاتش بهم بیشتر میخورد. تا ببینیم چه میشود و انشاالله این راه ادامه دار باشد. ( این خودش موضوع یک پست بود که اینجا گفتم برایتان.)

پی نوشت 6: خیلی سردی ام می کند همیشه. و جدیدا با معجزه ای به نام نبات آشنا شده ام .. یعنی روزی دو سه حب میندازم بالا تا سردی ام را خنثی کند. خداروشکر نبات هست ( اینم خودش یکی از تیترهای نوشتن بود)

پی نوشت 7: میدونم پی نوشت هام جذاب تره ولی تلوخدا پست هام رو هم بخونین .. گونا دالن. لوسم خودتونین .. دوس دارم این مدلی حرف زدنو J))

پی نوشت 8: برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات بفرستید بی زحمت.

پی نوشت 9: داستان کوتاه هم مینویسم براتون. بزارین یکم این روز نوشتام تموم شن. فعلا برید تو بخش لیست های پیجم و پوشه ی داستان ها کوتاهم رو پیدا کنید و بخونیدشون یکم. لایک و کامنت بگیرن. انرژی بگیرم داستان جدید براتون بزارم .. دستتون طلا

پی نوشت 10 : یا علی

6 شهریور 1403

اگر دوس دارید ، نگاهی به نوشته هایی که این زیر براتون لینکشو میزارم بندازین، البته اینا برخیشون فولدرای نوشته هامه ، نگاهی بندازین هر کدوم دوس داشتین بخونین :

پست قبلیم

داستان کوتاه

رمان پدر عشق بسوزد

رمان یک عاشقانه سریع و آتشین

واژ نوشت

اشعار

اسنپ نوشت