همان هیچکسم ...
من برای نوشته هام عنوانی به ذهنم نمیرسه همش تویی ...
سلام خوبی اینروزایی که گذشته بهتر تر نشدی ؟...من خوب شدم انگار دیگه نمیشناسمت من اون دختری که قبلن تورو دوست داشت رو گم کردم تو خودم،، لطفن اگه یه زمانی به تیپ وتاپ هم خوردیم اون روزا رو مرور نکن چون خیلی وقته که سعی کردم پاکشون کنم از ذهنم از خودم ...چیزی که من مدتها باعث شد سمتت کشیده بشم اینکه از من متنفر بودی اما دلیلشو واقعن نمیدونستم وبرام مهم بود بدونم از چه ویژگی من بدت میومد هربار میومدم که بفهمم ولی تو بدتر پسم میزدی اون روزا رو هیچوقت یادم نمیره حداقل مهم این بود که یه چیزی یاد گرفتم ازت ...اینکه یسری از آدما شعور دوست داشتن رو ندارن ...ویه عیب دیگه م این بود که خودتو بهتر از خودم میدیدم این باعث شد یه مدتی جا بمونم از همه چی ...اون روزایی که دوستت داشتم انگار اختیار مغز وقلبم دستم نبود انگار سپرده بودمش به تو وتو ازمن یه عروسکی خیمه شب بازی درست کردی وکاری کردی بقیه بهم بخندن ...ویجورایی من برای تو مضحک بودم ...عیبی نداشت گذشت اون روزاییکه فکر میکردم هیچوقت نمیگذرن گذشت...میدونی گذشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرا های من و استاد بیوشیمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
درد فراق
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ عزیز