نیستی ...

همین كه مى‌دانم کسى شـبیه تو نـیست!
چقدر دلهره‌آورتر از
نبودن توست...
همین كه مى‌دانم کسى شـبیه تو نـیست! چقدر دلهره‌آورتر از نبودن توست...


سردرد
چشمای پف کرده از گریه
لیوان آب که فاصله داره
گلویی که خشکه ولی بهش اهمیت نمیدم
شقیقه هایی که نبض میزنه و‌
چشمایی که دوباره تر میشه
بوی عطرت پخش شده توی اتاق
چشمم میخوره به صفحه گوشی عکستو میبینم
گریه ام شدت میگیره
درد سرم بیشتر میشه
خاطره ها تند‌تر رژه میرن
سرمو با دستام فشار میدم
توی اتاق تنهام
صدای در سالن میاد
حال ندارم برم ببینم کی اومده یا رفته
سرم بیشتر درد میگره
از درد زیاد داد میکشم
سراسیمه میای تو اتاق
پس برگشتی خونه
میای محکم بغلم میکنی
و من بیشتر گریه میکنم
سرمو میذاری روی سینه ات و میگی هیش من اینجام
حلقه دستتو دورم تنگتر میکنی
من شبیه یه بچه که تازه ماماننشو پیدا کرده خودمو بیشتر توی بغلت جا میدم و هق هق گریه ام فضای اتاق رو پر میکنه
حرف نمیزنی چون میدونی که حالم با حرف زدن تغییری نمیکنه
نمیدونم چقدر میمونم توی بغلت ولی وقتی چشامو باز میکنم روی تختم
کنارم نیستی
هول برم میداره که نکنه خواب دیدم
صدات میزنم
بلندتر صدات میزنم
اما
جواب نمیدی
سرمو روی بالشت فشار میدم و دوباره گریه ام میگیره
صدای پاتو می‌شنوم
در اتاق باز میشه
تو
اومدی
چشام از تعجب باز میشه
میای کنارم میشینی
دستمو میگیری بین دستات
بهم میگی ترسیدی
نرفتم جایی
تو حیاط بودم داشتم به گلهات آب میدادم جونم
آروم میشم
پس خواب دیدم
چند روز گذشته
تنم بوی عطرتو میده
گلها آب نخوردن
من از تخت جدا نشدم
کسی دستمو نگرفته
و صدای پات نیومده
کابوس هم تموم نمیشه...کاش برگردی!


پی نوشت اول:متن زیر عکس از عباس معروفی عزیزه...

پی نوشت دوم:براساس تصور نوشته شده!

پی نوشت سوم :ممنونم که میخونید .