شرمندهٔ جانان ز گرانجانیِ خویشم
چرا نباید کتاب بیشعوری را خواند؟
ابتدا به طور مختصر کتاب را معرفی میکنم و پس از آن نقدش را میآورم.
معرفی مختصر کتاب
کتاب «بیشعوری» نوشتهی «خاویر کرمنت»، یکی از کتابهای پرفروش بازار کتاب ایران است. این فراگیری در سطحیست که هر کس را وسوسه به خواندنش میکند.
با توجه به توضیحاتی که نویسنده در صفحات ابتدایی کتاب میدهد، هدفش ارائهی روشِ درمان برای بیماری بیشعوری است.
نویسنده ادعا میکند که قبلا خودش یک بیشعور بوده؛ بهطوری که این بیشعوری مشکلات عدیدهای را برایش ایجاده کرده بود. او عنوان میکند که در نهایت توانسته خودش را از شر این سَمِّ مهلک روانی نجات بدهد و حالا آمده تا سایرین که به این مَرض مبتلا هستند را درمان کند. نویسنده، راهکارهای درمانی را در طی سالها تجربه با بیمارانی مشابه بهدست آورده است. خاویر کرمنت پس از شفا یافتن، شروع میکند به درمان افراد مشابه. این کتاب، بیشتر نقل تجربههاییست که در این دیدارها کسب کرده است.
نقد کتاب
اول از همه فکر میکنم بهتر است بیشعوری را تعریف کنم.
بیشعوری یعنی بیخبریِ واضح از نادانی و خُلقیات کَریه و همچنین عیبجویی مداوم از دیگران، حتی به خاطر عیوبی که خود فردِ بیشعور دارای آن است.
اما این کتاب چگونه میخواهد بیشعورها را درمان کند؟
از حق نباید گذشت که این کتاب بهخوبی بیشعوری را معرفی و بیشعورها را رسوا میکند. برای نمونه به گزیدههای زیر توجه کنید تا راز جذابیتش را از نزدیک لمس کنید:
۱) اگر بیشعورها عاشق میشوند فقط به یک دلیل است: میخواهند در هیچچیز کم نیاورند، از جمله عشق.
۲) سختترین مرحله در درمان و ترک بیشعوری همان مرحلهی نخست است. یعنی پذیرفتن بیشعور بودن.
هیچکس دوست ندارد قبول کند که بیشعور است و بنابراین لحظهی برداشتن نخستین گام درد آور است.
۳) بیشعورها میتوانند دیگران را سرکوب کنند
اما کسی نمیتواند آنها را سرکوب کند مگر یک بیشعور بزرگتر.
۴) بیشترین حجم نِق را در دنیا بیشعورها تولید میکنند.
۵) یادتان باشد سواد هیچ وقت شعور نمیآورد.
شعور یعنی تشخیص کار خوب از بد.
شعور یعنی تشخیص کار درست از اشتباه.
سواد، یاد گرفتن فرمول و اطلاعات در علم و یا مبحث خاصی است! این شعور است که راه استفادهی درست و یا غلط از علم (سواد) را به ما میدهد.
بیشعوری همانطور که اشاره شد، سراسر پُر است از معرفی بیشعورها و ویژگیهای خاص رفتاری آنها.
مثلا میگوید:
یکبار دختری جوان به دفترم آمد که...
بیشعورها معمولا این ویژگی را دارند که...
یکبار یک بیشعور به من گفت...
بیشعورها در سر کار دوست دارند که...
اگر دقت کنید این کتاب مملو است از اشارات سومشخص. یعنی اشاره دارد به شخصِ سومی که از قضا بیشعور است. استفاده از ضمیر سومشخص در جایجایِ کتاب، در واقع تمرینی است برای دیدن عیوب دیگران و خارج شدن از مَدارِ خویشتن. به همین دلیل است که خواننده با مطالعهی هر بخشی از کتاب ذهنش میرود بهسمتِ مصداقی برای آن ویژگی. مثلا وقتی نقل قول (۱) را میخواند، بهسرعت ذهنش میرود بهسمت همان دوست بیشعورش که به تازگی عاشق شده.
وقتی نقل قول (۴) را میخواند، در تخیلش چهرهی همکار نقنقویش را میگذراند و به نشانهی تأسف سری تکان میدهد.
بیشعوری به طور شگفتآوری تمایل ما را در اهدای این کتاب به اطرافیان افزایش میدهد. شاید به خاطر کشف یک یا چند ویژگیِ آدمهای بیشعور در دوستمان باشد که با هدیه دادن کتاب میخواهیم او را به احوال بیمارگونهاش آگاه کنیم.
این کتاب توجیه خوبی به خواننده میدهد تا همهی اطرافیان را یک دسته بیشعور تصور کند که فقط موجب آزار و اذیت اویند. بدتر از همه پس از مطالعهی کتاب، مدام شخصِ خواننده به دنبال مصادیق بیشعوری در اطرافش میگردد.
این که چرا کتاب جذاب است به نظر من برمیگردد به یک ویژگی مشترک همهی ما آدمها. این که دوست داریم تا دیگران را معیوب و خودمان را فرهیخته تصور کنیم؛ و این کتاب تفریحی خوب برای ارضای همین خصلتِ خودبرتربینی ماست. خودبرتربینیِ کاذب دقیقا ویژگی محوری بیشعورهاست که این کتاب بهطور نامحسوسی آن را در خواننده تقویت و تثبیت میکند.
خواننده بعد از بستن کتاب نهتنها بیشعوریاش درمان نشده، بلکه با این تمرینها در بیشعوری حرفهایتر هم شده است. شاید برای همین هست که میگویند کتابهای اخلاقی باید دارو باشند و نه نسخه. مخصوصاً بیماریِ مهلکی مثل بیشعوری که با شناساندن خصایص بیشعوری، مرض را شدیدتر میکند.
بنا به گفتهی کتاب (۲)، درمان بیشعوری زمانی آغاز میشود که فرد بیمار، به بیشعوری و حماقتش آگاه شود. در حالیکه کتاب عکس این قاعده عمل میکند. زیرا خواننده را از مدار خویشتن خارج میکند و عادت میدهد به عیبجویی از دیگران. بنابراین اگر چارهی درمان بیشعوری آگاهی به خود است، نباید با ضمایر سومشخص و ذکر مثالهای خارجی، توجه بیمار را از خودش منصرف ساخت و او را مشغولِ مشاهده و کشف رذایل دیگران کرد.
به شخصه احساس میکنم بعد از خواندن این کتاب، بیشعورتر از قبل شدهام :)). چون بیشتر از قبل احساس میکنم دور و برم با آدمهای بیشعور احاطه شده است.
احساسی که بعد از خوانشِ کتاب به خواننده دست میدهد:
خوشا به حال آن كس كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيبهاى مردم باز دارد.
امام علی(ع)
یا حق!
پایاننامه
شما را دعوت میکنم به کانال من با نام «دانایی» بپیوندید:
دانایی در پیامرسان تلهگرام
دانایی در پیامرسان بله
خوشحال میشم اگر از نوشتههای قبلی من هم بازدید کنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه محتوای گنگ و مبهم تولید میکنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیالکتیک | بیایید کمی به بدها حق بدهیم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا همبرگر میخورم و به خدا ایمان ندارم؟!