این‌روزها





این‌روزا چیزی که از دلیل ناراحتی‌هام متوجه شدم، اینه که من اونجایی باشم که نباید باشم! هرچند اونجایی که هستم، لذت‌بخش‌ترین جایی باشه که قبل‌ترها تو بهترین لحظاتم بهش فکر می‌کردم.
این‌روزا تو واقعیت بهش رسیدم که ناراحتی، دلیل بد بودن اوضاع نیست و خوشحالی، دلیل حال خوب نیست. من حال خوب رو اینجوری فهمیدم که شب سر راحت روی بالشت بذارم و زود خوابم ببره! این یعنی نتیجه‌ی کارهای روزمره‌ام، هرچی که بوده، خوب بوده که باعث میشه ذهنم جایی، تو کارِ نکرده یا نصفه و نیمه‌ای جانمونده باشه: کسی رو خندونده باشم، از اوقات فراغتم، از قدم زدنم، برای شنیدنِ درددلِ یه آدمِ مونده، زده باشم. با لبخند، انتخاب کسی رو تایید کنم و هزارتا کارِ ساده و کم تحرکی که خیلی ساده از کنارش رد میشیم و نمی‌دونیم کلیدِ باز کردنِ قفل‌هایی هستن که خیلی‌ها خیلی سخت پشتش گیر کردن! بستگی داره؛ این‌ها همه به خودت بستگی داره که امروز که چشمات رو برای زندگی کردن باز کردی، نیتت برای بیست و چند ساعتی که روبروت داری، چی بوده باشه. اینکه از چیزهایی که زندگیِ تو رو تحت تاثیر خودش قرار میده، چه خوشحال‌کننده و چه بالعکس، چطور برای طرف مقابلی که سرراهِ زندگیِ روزانت قرار میگیره، استفاده کنی! همه‌چیز به انتخاب خودت بستگی داره که دوسداشته باشی چقدر با یه ناراحتی کلنجار بری و ازش نَعشگی بگیری و یا برای حل کردنش، تلاش کنی. اینکه برداشتت از خوشحالی چی باشه و چقدر بهش اعتقاد داشته باشی. به این بستگی داره که دوسداشته باشی امروز به جای برداشت از زندگی، چی بهش اضافه کنی! اینکه به درکی رسیده باشی تا خوب رو از بد تشخیص بدی و با اینحال انجامش بدی. حال خوبِ امروزِ تو، دقیقا به همین بستگی داره؛ به انرژیِ باورِ تو! تاثیری که از این باور میگیری و کم کم، محسوس یا نامحسوس، بنای زندگیت، طبق اون روش، شکل بگیره و تو قبول کنی که مهم نیست کجایی و چکاره‌ای، مهم تاثیریِ که تو امروز تو زمین و آدما میذاری.
با همه‌ی قِر و فِری که به کلمه‌ها دادم، این‌ها همه یه مشت حرف بود که می‌تونه برای شنونده، فقط ظاهری زیبا داشته باشن. قبل از انتقادی که می‌تونه به حرفام وارد بشه، می‌خوام که خودم دستم رو بالا بیارم و بگم: دوسدارم خودم اولین نفری باشم که میخواد کُننده‌ی حرفایی باشه که از دهنش بیرون میاد. این‌ها اولین برداشت‌های من از زندگیِ روزمره‌ام نبوده و قطعا آخرینش هم نیست. من، تنها میام و با نوشتن‌شون، سندی رو برای خودم امضا می‌کنم که قراره عملی بشه چون تجربه‌ی این‌روزهام بهم ثابت کرده هر فکری که روی کاغذ بیاد، یه قدم به عملی شدن، نزدیک میشه. همون‌طور که همه‌ی ما خوب می‌دونیم، همین نوشتن هم خودش از سخت‌ترین کارهایی هست که یه آدمِ هدف‌مند می‌تونه برای زندگیش انجام بده که مطمئناً برای عملی شدنش هم قراره قدمی برداشته بشه اما اون تو مرحله‌ی بعدی این حرکتِ! به قول یکی از دوستام: « تو قدمِ اول رو، اول بردار! باقیش هم اتفاق میفته! » دوستم در ادامه می‌گفت سخت نگیر علی! مهم اینه که تو بخوای تغییر رو قبول کنی؛ باقی مسیر رو فقط زندگی کن. همین!