?بالاخره کوچه ما هم برفی میشه!

❄️برف‌ِ شادی!

از صبح پنجاه بار کنار پنجره بالکن رفتم، شش بار ابرها پس‌مانده‌ی برف‌هایی که در وسط و بالاشهر تهران ریخته بودند را اینجا خالی کردند. پودر‌هایی سفید که به زور می‌شد دیدشان. انگار برای بی‌نصیب نگذاشتن ما آمده بودند تا فقط ردی از شبه‌برف را مثل برف شادی رویمان بپاشند. حتی زمین را هم خیس نمی‌کردند.
فقط یک بار واقعاً شکل برف بودند. سفید، دلربا، شاداب و رقصان و زمین را هم خیس کردند. اما خیر آن ابر سخاوتمند چند دقیقه بیشتر طول نکشید. انگار بارانکی آماده باشد.
فقط از بالا میشد، قسمت‌های جلو آمده سقف مغازه‌ و خانه‌ها را دید که کمی سفید شده بودند.
اما ذرات برف با زیاد بودن و در کنار هم بودن بیشتر زنده می‌مانند و جلوه‌گری می‌کنند. ده دقیقه هم نشد که محو شدند.
ساعت ده شب بود که صدای فریاد کمک کمک را شنیدم.
این بار برای دیدن صاحب صدا و کشف ماجرا کنار پنجره رفتم. دو پسربچه پشت پژویی قایم شده بودند. دست‌های یکیشان مشت شده بود و با خنده‌ی موذیانه‌ کنار گوش آن‌ یکی چیزی گفت.
دوباره همان صدای کمک کمک آمد. این بار نفس‌نفس می‌زد و فرار می‌کرد: کمک، بچه‌ها. بیایید دیگه.
دو پسر بچه بلند شدند و گلوله‌ها را سمت راست کوچه که در زاویه دید من نبود پرتاب کردند.
صدایی دیگر گفت: صبر کنید. داریم براتون. ما دو تا ماشین پر از برف پیدا کردیم. دخلتون اومده.
زمین حتی دیگر خیس هم نبود. بچه‌ها در آسفالت زشت و سیاه، به دنبال ماشین‌های برف‌دار می‌گشتند.
#مریم_جعفری_تفرشی
❄️۲۵ دی❄️