تاریکی

شب ها تاریکی را بیشتر احساس میکنم.

تاریکی اسمان,

تاریکی در عمق رنگ آسفالت کوچه ها و خیابان ها,

حتی چراغ های کوچه هم با خرابیشان تاریکی شب را بیشتر به رخ میکشند.

اثار این تاریکی ها در ذهنم نقش میبند

نگاه به سقف

سیگار

تلاش برای خوابیدن

دوباره شب شد

تلاش برای خوابیدن تا خلق مسکنی برای فراموشی.

فرهنگ لغت باید اصلاح شود

فراموشی مترادف فرار است

شاید این دو به اهستگی در کنار هم قدم برمیدارند

من این روزها از خودم فرار میکنم,

اما بخش از وجودم را نمیتوانم فراموش کنم.

ارمغان تاریکی ندیدن زیبایی هاست

حتی تابلوی روی دیوار اتاق هم در تاریکی نقش و نگاری ندارد

شاید روشنایی صبح به تمام نقش و نگار های دنیا زیبایی میبخشد

درون من منتظر روشنایی صبح است.

تاریکی پیچیده است

چون سکوت را تحمیل میکند و سکوت همیشه مرموز بوده

سکوت مجوزی برای شنیدن است,

شاید برای شنیدن صدای درون.

تاریکی وحشتناک است چون چیز های کوچک در ان دیده نمیشوند فقط چیز هایی را میبینی که انقدر بزرگ هستند که در تاریکی هم لمس میشود

بزگترین ترس ها

بزگترین مشکلات

بزرگترین ضعف

و اینگونه جنون در تاریکی رقم میخورد.

بودن در زندان های تاریک درونم مرا به نور حساس میکنند

حتی بعد از دیدن روشنایی چشمانم میل به تاریکی دارند.

تضاد بین خواستن رهایی از تاریکی و حساسیت به روشنایی مرا در تنگنایی قرار داد

که چاره ی آن را در خودم جستجو میکنم.

شاید چاره همه مشکات ما درون خودمان است :)