تا شقایق هست، زندگی باید کرد/ دلنوشته

گاهی اوقات در پرتوی از هزاران نور و امید، افکار مختلفی در ذهن مان جولان می یابد تا طرح ها و نقشه هایی روشن برای آینده مان ترسیم کنیم اما در برخی مواقع حتی اگر عزم و اراده قوی و جدی برای جامه به عمل پوشاندن آنها هم داشته باشیم و هزاران طرح و نقشه قشنگ و شگفت انگیز هم در سرمان بپرورانیم و حتی اگر سرشار از انرژی مثبت باشیم و افکاری روشن بینانه ای نسبت به اهدافمان داشته باشیم، عاجز از تحقق یافتن برخی از خواسته هایمان هستیم زیرا تغییر بسیاری از رویدادهای زندگی خارج از اراده و توان ماست و زور روزگار در بیشتر مواقع به خواست و اراده ما می چربد.

هرچند پذیرفتن حقیقت زندگی تلخ و دشوار است و به اجبار باید تسلیم روزگار شویم اما باید اتفاق های ناخوش زندگی مان را نیز به فال نیک بگیریم؛ اتفاق هایی که انتخاب شان خارج از اراده ماست اما با رخ دادن شان فصل جدیدی از زندگی مان آغاز می شود. رویدادهایی که مسیری دیگری پیش رویمان باز می کنند و رخ دادن شان نیز چندان بد و نامیمون نیست.

هرچند خاصیت روزگار در این است که پیوسته با آدمی بازی جدیدی آغاز کند اما خاصیت انسان نیز در این است که بی دلیل رنج ببرد. بی دلیل امید ببندد و بی قیدانه زندگی را دوست بدارد و تا زمانی که سو به چشم و قوت در بازو دارد با روزگار بجنگد.

مخلص کلام آدمی تا زمانی که نور، امید، روشنایی، عشق ، محبت و مهربانی است باید زندگی کند. به قول سهراب زندگی خالی نیست: مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

نویسنده: فرزانه صدقی