تكه هايي بي جان

من چشمانم را بستم

تو نگاهم کردی

افسوس که هرگز همدیگر را ندیدیم !

لعنتی زمان

سالهاست منتظرم

چشم به راه

چشم به شب

آهسته که می گذرد می کنم شک به همه

می کنم شک به گذر

اه مگر می شود ‌هم تند برود هم به آهسته‌ی آب روان

این لعنتی بی همه چیز این لعنتی دیر گذران

همه وقتی

زیر لب زمزمه کردی

بتوان

صبر بکن ،می گذرد

آخر دیدی ،سنگ شدم

جان آمده

بر لب من

از دست این

لعنتی دیر گذارن

می کشم دست از همه کس

از خودم

از گذران

می‌روم سخت نجیب

تکیه ام

تنهایی ،به دلم ،به صدایی که مدام می شنوم

بتوان

صبر بکن

می گذرد!

اين لعنتي ديرگذران

شعرنو :سحر ناصربخت