جایی که امید وجود ندارد، باید آن را به وجود آورد.
تولد 28 سالگی
امروز بیست و هشت ساله شدم.
انگار همین دیروز شونزده سالم بود و زندگیم داره به سرعت از جلوی چشمم رد میشه.
تو این سال ها چقدر آدم اومدن و رفتن. خیلیا باعث حال خوبم شدن و عده ای هم دلم رو شکوندن.
راستش که الان دارم به پشت سرم نگاه میکنم. نه فوق لیسانسم نه خونم نه ماشینم رو واقعا دستاورد نمیبینم و این افرادن که روح به زندگی میدن.
انگار همه ی ما دست آخر صرف نظر از مادیات این زندگی چیزای دیگه ای واقعا برای ما مهم میشه.
هر چقدر هم انکار کنیم دلیل حال خوب یا بدمون همین اطرافیانمونن.
من در حدی نیستم که بخوام فاز نصیحت بگیرم. چون خودم رو هنوز در اون حدی نمیبینم که بخوام واسه کسی پند و اندرز بگم ولی...
این حرفا باید گفته بشه چون نتیجه ی من تو این عمر کوتاهمه. حتی اگر یک نفر هم بفهمه واسم کافیه و این باعث بشه به سمت جلو پیش بره.
رفیق زندگی فقط یه خواب عمیقه و هر چی جلو تر میری میبینی که آروم آروم غباری روی چشمات پاشیده میشه که دیگه فقط عادت کردی به ادامه دادن.
زندگی با تمومه بی رحمی هاش. تو این دنیای شلوغ و پر هیاهو در نهایت چیزی برات باقی نمیزاره و تورو به دست فراموشی میسپاره.
فردا در این زندگی یه دروغه بزرگه و هیچ موقع اون آینده ی ایده آل توی ذهنت رو نمیتونی تمام و کمال بسازی.
نه تعجب نکن نمیخوام بی انگیزت کنم. میخوام امید های بیخودی رو ازت دور کنم. میخوام کاری کنم که از گوشه گیری در بیای. در اتاقت رو باز کنی و برای یک بار هم شده از ته دل کاری رو که دوست داری بکنی.
و در آخر ما با این شرایطی که توش گرفتار شدیم هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم و تا میتونیم باید بدست بیاریم. لبخند رو فراموش نکن. غرور رو بزار کنار و همین الان برو عزیزانت رو بغل کن. کسایی رو پیدا کن که تورو دوست داشته باشن و تو هم بهشون عشق بده.
میدونم داری فکر میکنی خیلی دارم شعار میدم ولی باور کن که وقتی قلبت رو به روی دنیا باز کنی، اون روی خوب دنیا هم میبینی.
هه میبینی چی شد. امروز 28 شهریور روز تولدمه. خودم تولدت مبارک ❤️
مطلبی دیگر از این انتشارات
کیسه پر از جوراب داغان!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندانی تو سَرَم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
گذشتهی سرخِ بی اعتبار! نه، شاید سیاه...