دال،لام،ت،نون،گاف

می‌گفت آدما که دلتنگ میشن زود عصبی میشن و به کوچک‌ترین چیزها واکنش نشون میدن. تلخ خندیدم و گفتم: اینی که میگی مرحله‌ی اولیه‌ی دلتنگیه. دلتنگی که به اوج خودش برسه سکوت میاره، گریه‌ی بدون صدا میاره، به خودت میای میبینی که ساعت‌هاست به آیینه زل زدی و اونی که دلتنگشی و تو سناریو‌های متفاوت کنار خودت تصور می‌کنی، دست به صورتت می‌کشی می‌بینی از اشک خیس شده و چشمات قرمز شده. دلتنگی یعنی این. راستی شنیدی میگن اگه مدت زیادی به آیینه زل بزنی از چهره خودت میترسی دلتنگ که باشی زیاد به این وضعیت دچار میشی. یه نگاه با تعجب بهم انداخت گفت: پس تو الان یه دلتنگ غمگین هستی. راستی دلت واسه کی تنگه؟ خندیدم و گفتم: دیووونه آخه واسه کی باید دلم تنگ بشه. من اصلا به آدما وابسته نمی‌شم که بخوام دلم براشون تنگ بشه! یه لبخند تلخ ناخودآگاه اومد رو لبم، به قلبم آروم گفتم؛ هیس! آروم‌تر بکوب به این سینه‌ی بیچاره، داری رسوام می‌کنی. مجبوری به انتظار؛ منتظر بمون، آخه خودش گفت میاد! یذره دیگه منتظر بمون همه‌چی تموم میشه؛ تموم که شد آزادی با خیال راحت به سینه بکوبی و دلتنگ بشی...


00:02 سه‌شنبه، چهارده تیر ماه یک‌هزار و چهارصد و یک



بخون باشه؟:)♡