Always the poet, never the poem=))
زمان های مفقود شده ی من کجایند؟
من اخیراً چیزهای زیادی را از دست داده ام
دوستان، احساسات، نمرات، عاشقان ، قابلیت اعتماد و غیره
اما چیزی که من بیشتر از همه از دست داده ام زمان است
ساعت ها و ساعت هایی که پشت سر هم می روند و دیگر برنمی گردند
درد دارد، خیلی
و خیلی دردناک تر از آن چیزی است که بتوانم تحمل کنم
اما من یک انسان هستم
همه چیز بعد از مدتی تبدیل به عادت می شود
مثل همیشه عادت کردم
اینطور نیست که من آن را تحمل کنم
من چیزها را تحمل نمی کنم
من آنها را دفن می کنم
تمام زخم هایی که می پوشانم
تمام بغض هایی که قورت میدهم
همه آنها جایی در درون من هستند
جایی تاریک و سرد مثل یک سلول کوچک در زیرزمین یک قاتل
من می دانم کت و کلید من کجاست
بعد از 2 دقیقه می توانم دفترچه گم شده ام را پیدا کنم
اما هیچ گاه زمانم را پیدا نکردم
با این حال من آگاه هستم
من می دانم که جستجو برای زمان گذشته، جستجوی چیزی است که نمی توانم به آن برسم
زمان شعله است و شما نمی توانید آتش را بگیرید
اما میدانم که این من بودم که ساعت را دور انداختم تا زمان را به من یادآوری نکند
من نمی خواهم زمان به صورتم مشت زده شود
می خواهم روی مکث کلیک کنم تا بایستم و فکر کنم
من کجا هستم؟
کجا می خواهم باشم؟
کِی می خواهم آنجا باشم؟
اما بگذارید به شما بگویم که این یک توهم است اگر کسی فکر کند که پاسخ هر یک از این سوالات را پیدا خواهد کرد.
her words make me aware that the heart in my chest is a muscle like any other. It can hurt.
کلماتش مرا آگاه کرد که قلب در سینه ام، ماهیچه ای است مثل بقیه. میتواند درد بگیرد
everything, everything by Nicola Yoon
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبانه#2
مطلبی دیگر از این انتشارات
چمیدونم عنوان چی باشه ؛))
مطلبی دیگر از این انتشارات
ریمِل و سیاهی اشک