INFP
سانتی مانتال احمق
در دنیای زیبایی قدم میزنی و قدم هایت را بی پروا برمی داری ، به خیال ان که اگر افتادی ، دستی تورا خواهد گرفت و به تو بالی برای پرواز خواهد داد، من دست هایت را خواهم گرفت ، اما چیزی را که به تو پس خواهم داد ، خود توست ؛
شیوه زیبایی برای صحبت کردن داری ، از کلماتت طعم شیرینی جاریست، کلماتت را به من می دهی ، به خیال ان که چیزی به انها می افزایی، اما تمام چیزی که از من پس میگیری کلمات خودت است ؛
غم زیبایی را پشت چشم هایت قایم میکردی که ناگهان نمایان می شود ؛ انعکاسی که روی سیاهی چشمانت سنگینی میکند ، روی چشمانت شناور می شود و به ارامی از چشمانت فرو می چکد ؛ من غم نا امید کننده تو هستم، تو مرا در چشمانت کاشتی ، من ثمره چشم های شاداب و جوان تو هستم ، باریکه ایی از روحی زخمی و غمگین، به روی چهره تو ریشه میزنم و تا اعماق روحت را خدشه دار میکنم؛
من را از سراسر وجودت، در اغوش میکشی، اتش سوزانی داری، و از من اغوشی گرم و محکم میخواهی، انقدر گرم که تورا اتش بزند و فرو بریزاند، و به خاکسترت جانی دوباره ببخشد؛ اما تخیل خوش خیالانه تو تنها تورا میسوزاند، تو فریاد میکشی، اما گوشی شنوا کنارت نداری؛
مطلبی دیگر از این انتشارات
شب.
مطلبی دیگر از این انتشارات
فلسفه فوبیای چشم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هَستی؟! :)