شبیخون

۱۴۰۲/۱۱/۲۸
۱۴۰۲/۱۱/۲۸


بی علت نگران تو بودم.

اینجا در کنار من، در قلب و جان من هنوز رد نفس هایت را لمس می‌کنم.

تو بزرگ شده‌ای، می‌ترسم نشناسمت یا در نظرم آن همیشه‌ی دوست داشتنی نباشی.

نمی‌توانم بگویم درست تصمیم گرفته‌ایم! پشیمانی از لای به لای نوشته‌های من و تو بارها بیرون جهیده و قلب همه برای تنها یک دلنوشته لرزیده و لا غیر.

تو بگو این روزها چه می‌کنی؟ اوقات فراغت را کجا سپری می‌کنی؟ دردهایت را با چه کسی در میان می‌گذاری؟ زخم‌ها چی؟! کسی را برای التیام و مرهم داری؟ مبادا تنها باشی...

حسادت همه را برمی‌انگیزیم و دوباره شمشیر به روی هم می‌کشیم، صلح می‌کنیم و شبانه شبیخون می‌زنیم.

تفاهم‌نامه را امضا می‌کنیم و دست از تحریم‌ها برمی‌داریم و در خلال وقایع با اولین بهانه درهای ورودی را به روی هم می‌بندیم و مذاکرات را باز دوباره از سر میگیریم.

دلتنگی جرم من است و مجرم سخت از ارتکاب این جرم آسوده دل است.

میدانی مادرم دارد این وقت شب میخندد با دوست صمیمی اش. آه؛ یعنی چه زمانی این کابوس به رویا تبدیل می‌شود؟

هیچکس، هیچکس داستان صدرای قصه ما را نمی‌داند.

کاش میتوانستی حال مرا تصور کنی.

همین.

پایان