جایی که امید وجود ندارد، باید آن را به وجود آورد.
هر چی دوست داری بنویس...
باشه ویرگول خودت گفتی، فردا ممکنه خیلیا ناراحت بشن، خیلیا خاطرات یادشون بیوفته ولی یادت باشه تو ازم خواستی...
من دارم مینویسم که دل پرم رو خالی کنم.
چقدر تنهایی بده. سایه ی شومش رو تو سراسر این روز هام حس میکنم.
دو هفته ای میشه که شرکتمون تو اعتصاب به سر میبره و کاری برای انجام ندارم. قسمتی که کار میکنم هم افرادش سرکار نمیان به دلایلی و من روزانه حدود 10 ساعت تنهام و انگار تو انفرادی حبس شدم. البته انفرادی مجهز به کامپیوتر و اینترنت و گوشی!
تو این مدت کلی فیلم و سریال دیدم. اما شاخص ترین فیلم هایی که دیدم مهر هفتم و توت فرنگی های وحشی برگمان بود. خیلی لذت بردم از این که بعد از مدت ها فیلم های عمیق و مفهومی نگاه کردم. مهر هفتم که تقابل شوالیه ای که تازه از جنگ های صلیبی برگشته با مرگه و هر دو با هم طی فیلم شطرنج بازی میکنن.
در کنار فیلم و سریال، بلاخره وقت مناسبی داشتم که کتاب هم بخونم و چه کتابی بهتر از جنایات و مکافات داستایوسکی. کتابی که واقعا گیرا و پرکششه و هر چی جلوتر میرم با خودم میگم همه ی ما یک راسکولنیکف درون خودمون داریم. همه ی ما مفاهیم اخلاقی رو شخصی سازی میکنیم و حتی آرزوی مرگ خیلیارو میکنیم. اما وقتی که پای عمل برسه عکس العمل ما چیه؟! قصد ندارم نه متن رو طولانی کنم و نه اسپویلی انجام بدم. پس حتما اگر زمان مناسبی گیرتون اومد. پیشنهاد میدم آثار کلاسیک رو بخونید.
اما میدونید هنر فقط حواس پرتی خوبی برای این زندگی پر از رنجه. شاید هم چشمای من دیگه بخش مثبت این زندگی رو نمیبینه و وقتی که از عالم خیالی هنر به حقیقت این زندگی بر میگردم هیچ شوقی برای ادامه ندارم.
همه چیز به حال و هوای روزم بستگی داره. مثل امروز با غمی در حفره های وجودم از خواب بیدار شدم. آسمون سراسر ابری و به شدت دلگیره و من هنوز تنهام.
از اول سال قصد کردم تا دوباره به درس خوندن مشغول بشم و ارشد مدیریت بازرگانی بخونم. تحقیقات زیادی انجام دادم و با استدلال های فراوان به این نتیجه رسیدم که این مسیر مناسب تری از مهندسی میتونه باشه!
همون طور که میبینید ذهن من به شدت آشفته س. پراکندگی در همه جای زندگی من موج میزنه. لحظه ای آدمی خون گرم و مهربون و لحظه ای بعد کینه ای و نفرت انگیز. این آشوبی که در دل من میبینید به این راحتی ها آروم نمیگیره.
من یک طغیان گرم و محکوم به تنهایی. من خودم رو پذیرفتم. من سال هاست که فقط خودم رو قضاوت میکنم. من رنج هامو با آغوش باز بغل میکنم تا به دیگران آسیب نزنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساساتِ بیرونِ دربهای شیشهای
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزمرهنویسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
??معرفی ۱۰ رمان نوجوان part 2