چمیدونم عنوان چی باشه ؛))






دلم یه سفرِ طولانی، روی صندلیِ عقبِ ماشین می‌خواد. بخوابم...




لطفاً به خنده‌هایم حسودی نکن. برای این خنده‌ها، اشک‌ها ریخته‌ام..





یک استکان، کنارش یک نعلبکی. مقداری چایی که در هردوی آنها به تساوی تقسیم شده است. استکانی دسته‌دار که به آن لیوان نیز می‌گویند و یک نعلبکی با حاشیه‌ای فیروزه‌ای رنگ و طرح‌های گل و بوته که سطح داخلی آن سفید است. یک چاییِ تازه‌دم و عطری که با رایحه‌ی صبح ترکیب شده است، خاطره-ساز شده؛ خاطره‌ی زیبای صبح‌های خیلی دور؛ آن روزهایی که صبح‌هایش، معنایی خاص داشت.





یه برچسب بچسبونم پشتم و درشت روش بنویسم: « این آدم داره موزیک گوش میده؛ اونم با صدای بلند! » البته سیم‌های هندزفری، خودشون همه‌ی گفتنی‌ها رو میگن ولی خب کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کنه! بعضیا حواسشون یکم پَرته!





بلاخره یه تاکسی جلو پام ترمز میزنه و داداش، بیا اینم حالِ خوب؛ همونی که می‌خواستی!