آزمودم دل خود را به هزاران شیوه / هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد...خدایا ! خودت منو بپذیر.
بی نام
پرده اول
از اداره به خانه برگشتم . استراحت کردم . لپ تابم را روشن کردم و سریال جدید موردعلاقه ام را دانلود کردم.... بعد از چند دقیقه صدایی در سرم یا قلبم یا ذهنم .... نمی دانم کجا... سوالی پرسید... فیلم را استاپ کردم... قرار بود زندگی ات همینطور باشد؟؟؟ .... همینقدر بی معنی؟ ... همینقدر تکراری؟ یکنواخت ؟ ... یاد سالی که کنکور دادم افتادم... می توانستم مسیر راحت تری برای زندگی انتخاب کنم ولی نکردم . یک مسیر سخت انتخابم بود نه چیزهای آسان... می خواستم بجنگم و زندگی ام را باشکوه بسازم... می خواستم خفن به نظر بیایم... من سالها جنگیدم .... آخر هم نفهمیدم که تلاش من کافی نبود یا مسیر را درست نرفته بودم یا دلیل دیگری داشت... برنامه هایم ... هیچ وقت درست پیش نرفت... پیش بینی هایم برای زندگی هم همینطور ....
پرده دوم
زدم زیر همه چیز! همه چیز را بهم زدم! آن نظم و یکنواختی زندگی ام را ! مثل پریدن از یک قایق ... بیرون پریدم... مطمئن نیستم که پریدن کار درستی بود یا نه ؟ و آیا لحظه ی درستی بیرون پریدم؟؟؟
پرده سوم
این روزها بیش از هر زمان دیگری به زندگی فکر می کنم، به معنای زندگی ، به آینده که شبیه یک جاده مه آلود مقابلم ایستاده ... تنها حسی که دارم این است که زندگی ام از ریل خارج شده و به این راحتی ها به ریل باز نخواهد گشت ... مدام گذشته را شخم می زنم ... به آنکه چیزی دستگیرم شود... به آنکه به نتیجه ای برسم... کله ام پر شده از هزاران فکر و خیال که حتی فرصت یک خواب شبانه را از من گرفته اند.
پرده چهارم
اردیبهشت پارسال بود که خسته و درهم شکسته از اداره به خانه می آمدم . درخت هلو سر کوچه شکوفه داده بود ... چه شکوفه های زیبایی ... از قضا آسمان هم حسابی آبی بود ... در شهر من بیشتر اوقات به خاطر آلودگی های صنعتی خبری از آسمان آبی نیست... گفتم بی خیال ... در فرصتی دیگر که حالم خوب بود می آیم و عکس می گیرم ... چند قدمی را که برداشته بودم بازگشتم و این عکس را ثبت کردم.

بعدها در یکی از سایتهای عکس ، یک اکانت ساختم و این عکس را بارگزاری کردم . این عکس یکی از بهترین عکسهایم بود و شد و با بیشترین بازدید و بیشترین دانلود.
روزی که این عکس را گرفتم برنامه ریزی برای به اشتراک گذاری عکس هایم نداشتم ولی همین عکس نقطه شروعی شد برای عکاسی ... کاری که برایش ذوق و شوق دارم.

در ازدحام گیتهای خروج از کشور ، در سفر پیاده روی اربعین در حالی که استرس و گرما امانم را بریده بود این عکس را گرفتم ... این عکس هم پُربازدید شد و هم جز دانلودی های اکانتم.

این عکس را در خوابگاه گرفتم. یاکریم های ساکن خوابگاه شبها زیر این سقف می خوابند. این عکس در مسابقه عکاسی دانشجویی برنده شد و در مجله دانشجویی چاپ شد. راستش بین عکسهایی که فرستاده بودم شانس این عکس را از همه کمتر می دیدم.
پرده پنجم
هر چند برنامه ریزی ها و پیش بینی ها و خوش بینی هایم در زندگی تاکنون درست از آب درنیامده ولی لحظاتِ پیش بینی نشده زیادی در زندگی دارم که سرشار از حس زنده بودن و زندگی کردن هستند...در این زندگی که من حضور دارم زندگی ای است که از درون بسیار آشفته غم انگیز و درهم شکسته است و نمی دانم از بیرون چگونه به نظر می آید... در زندگی این دنیا آدم های زیادی را ملاقات کرده ام ، داستان زندگی آدم های زیادی را شنیده ام ، آدم ها را علاوه بر دنیای واقعی در کتاب ها و فیلم و سریالها نیز ملاقات کرده ام... شاید وقت آن است که بپذیرم هیچ نقطه ی امنی و هیچ قطعیتی و هیچ پیش بینی درستی در این دنیا در کار نیست... امیدوارم راهی بیابم که بتوانم این واقعیت ها را بپذیرم و غم انگیزی این دنیا را تا لحظه ی مرگ تحمل کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل پائیز زندگی من
مطلبی دیگر از این انتشارات
وسطِ وسطِ زمستون ...
بر اساس علایق شما
«نمیفهمد فهمیدنِ دنیا چه غمی دارد.»