در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
از فیلسوفهای بیعقل تا پسربچه زرنگ
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
درِ اول
میگن یه آرایشگری بوده که هر روز یه پسربچهای میامده پیشش و ازش پول میخواسته. یه روز این آقای آرایشگر مشغول کار بوده که این پسربچه هم میاد تو.
آرایشگر یه نگاه به یه مردِ دیگه ای که نشسته میندازه و بهش میگه وجداناً این پسربچهء بیعقل رو ببین. هر روز که میاد من یه اسکناس ۵۰ هزار تومنی میزارم توی یه دستم و یه هزار تومنی هم توی یه دست دیگم و بهش میگم هرکدام که میخوای رو بردار ولی این پسربچه هر دفعه فقط هزار تومنی رو برمیداره.
اون مَردی که اونجا نشسته بود، بعد از اینکه سرش رو اصلاح کرد، بیرون میاد که بره و همون موقع چشمش به پسربچه میخوره و میبینه که برای خودش نشسته داره با یه عشقی یَخمکِ هزار تومنی رو میخوره که انگار همه دنیا و خوشیهاش مالِ اونه.
میره جلو و ازش میپرسه پسر جان تو چرا ۵۰ هزار تومنی رو برنداشتی؟ با اون که میتانستی بجای یکی، ۵۰ تا یخمک بخری.
پسر بچه یه نگاه به مرد میندازه و میگه:
روزی که ۵۰ هزار تومنی رو بردارم، بازی دیگه تمامه :)
کاش من هم بتانم به کم راضی باشم و با همون «کم» خوشحالترین آدم دنیا باشم.
درِ دوم
کی فکرش رو میکرد که یه روزی «مذهبی» بشه فُحش و کنایه نشانهء امل بودن؟ انسانها به کجا رسیدن؟
بگذریم.
یه روزی حضرت علی (علیهالسلام) گفتن که روزی خواهد رسید که از اسلام فقط یه اسم باقی بمانه.
حالا از کِی این اتفاق افتاده؟ دقیقاً نمیدانم چه موقع ولی چیزی که هست اینه که توی همین دورانی که ما داریم زندگی میکنیم هم تقریباً چیزی بجز اسمش باقی نمانده. انسانها از خیلی وقت پیش، اثری از خدا و فرستادههای اصلیش، یعنی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و ائمه (علیهمالسلام) توی زندگیشان نیست. نتیجهء این هم به مرور زمان شده اینکه یه سری انسانهای بیعقل آمدن و برای خودشان نظریههای مختلف صادر کردن و اسمشان هم شد «فیلسوف» و مردم هم مثل گوسفند دنبالهروی افکار و عقاید اینها شدن و جوری اینها رو بزرگ کردن که انگار واقعاً هم شایستهء این بزرگی هستن.
بله درسته که هر انسانی ممکنه حرف بهدردبخوری بزنه، حالا میخواد «فیلسوف» باشه یا سبزیفروش سر کوچه (سبزیفروش سر کوچه ما از خیلی از این فیلسوفها قشنگتر و منطقیتر حرف میزنه)، ولی اوضاع وقتی بهم میریزه که کسی بیاد و حرفهایی بزنه که کاملاً در خلافِ جهتِ اون چیزیه که خدا و فرستادگانش برای ما گفتن و از ما خواستن.
اگر به دنیایی که این فلاسفه توش سیر میکنن نگاه کنیم، میبینیم که در عمل، یه اینجور الگویی تکرار شده:
- فیلسوف A میگه a.
- فیلسوف B میگه a درست نیست، بلکه b.
- فیلسوف C میگه a و b درست نیستن، بلکه c.
- فیلسوف D میگه a و b درست نیست، c یه ذره درسته، ولی فقط d.
- فیلسوف E میگه a و d و b اشکال دارن، c بد نیست، ولی e درستتره.
- فیلسوف F میگه همه اشتباه کردن، یافتم، f درسته.
- فیلسوف G میگه ما اصلاً وجود نداریم، هیچ چیز درست نیست.
- فیلسوف H از در میاد تو و میگه اصلاً خودِ وجود هم وجود داشته و داره و خواهد داشت.
- فیلسوف X میگه ما همگی اشتباه کردیم، ما هولوگرافهایی هستیم در تصوراتِ خدا.
- فیلسوف Y میگه همه چیز خداس، ما خودمان خداییم اصلاً، ما همه یک «وجود» هستیم، این بُز و گوساله و حتی مدفوع حیوانات هم خدا هستن وگرنه خدا محدود میشد!
- یه سریهاشان هم که یهو جُفت پا میپرن وسط مجلس و میگن آقا جان ما انسانها ابزار مناسب برای «ایناف کانسپچوالیزیشن» نداریم، پس همگی ساکت شید و نظریه از خودتان صادر نکنید. سیگار رو روشن کن و یه ریش و سبیل بلند هم بزار و غمگین و جدی و مغرور و ناامید از زندگی هم بشو تا بقیه فکر کنن چه متفکرِ مخوف و بزرگی هستی.
- یکی هم انقدر به حرف خودش میخنده تا میمیره. این داستان واقعیه. اسم Chrysippus رو جستجو کنید و لذت ببرید.
- و این داستان ادامه دارد تا...احتمالاً روز قیامت.
جدا از خنده و شوخی، الان آدم باید حرف کدام از این انسانهای بی عقل رو قبول کنه که هرکدام هم برای خودشان یه «مکتب» راه انداختن و کلاً خدا و پیامبرهاش و امامهاش رو نادیده گرفتن؟
حالا بیاید و فرستادگان اصلیِ خدا رو در مقابل اینها بزارید و میبینید که اساس و پایهء حرفهای همگی، از زمان حضرت آدم (علیهالسلام) یکی بوده و هست و خواهد بود و هیچوقت مثلاً امام صادق (علیهالسلام) حرفی نمیزنن که برخلاف حرفِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یا برخلاف اصولی باشه که پیامبرهای پیشین و سایر ائمه (علیهمالسلام) گفتن.
انسان عاقل دنبالهروی اینها میشه، نه کسایی که «از طرف خودشان» نظریه دادن. چیزی که هست اینه که اتفاقاً اون انسانی عاقل هست که دنبالهروی خدا و پیامبرش و ۱۲امام بعدی باشه و بیعقل اون کسی هست که از عقلش استفاده نمیکنه و میره ببینه کانت و سارتر و غیره چه حرفهای بیاساسی زدن.
البته حدیث و روایت هم زیاد داریم که اصلاً معنیِ «عاقل» یعنی کسی که از عقلش استفاده کنه برای پی بردن به وجود خدا و ایمان آوردن به اون و فرستادگانش و کاربرد اصلیِ عقل هم همینه، که اینجا دیگه واردش نمیشم. میتانید مثلاً بخشهای مربوط به عقل و علم و جهل و ایمان و کفر از کتاب اصول کافی رو خودتان بخوانید.
حالا اینها رو ولکن. از کِی «مذهبی بودن» شد فُحش و کنایه و یه چیزِ بیارزش؟
پایان.
اگه دوس داشتید یه سری حرفها راجب دین و دنیا و آخرت و سایر چیزهایی که هیچکس سمتشان نمیره بخوانید، میتانید به کانال تلگرام من سر بزنید.
مخلص،
مطلبی دیگر از این انتشارات
از یه ویژگی بد دخترها و پسرها تا انتخابات
مطلبی دیگر از این انتشارات
از افغانستانی که خونش رنگینتر از فلسطین شد تا هیئت و دخترهای خوشگلش
مطلبی دیگر از این انتشارات
۵ در: قدرت، بعدش، قدم اول، ۵۱ هزار، فطری