طویله گردی

فرقمون با این چیه؟
فرقمون با این چیه؟

روایتی در کار نیست. و به هیچ وجه قرار نیست در این جستار دنبال جملاتی فاخر باشید و یا اثری هنری. این نوشته یک شرح حال نیز نیست. اصولا علاقه ی بنده به نوشتن در خارج از قالب هاست. دوست دارم از قالب ها تهی شوم و سپس به تاخت در سرزمین رویاهایم بتازم و تا جایی که امکانش هست ایجاد ابهام کنم.

اینجانب نه اینکه فکر کنی از کودکی در جستجوی "من" حقیقی خود بودم ، ولی چند وقتی است که این شک و شبهه برم داشته که نکند انسان نباشم. کسی چه می داند؟ شاید روزی از خواب بیدار شوم و عنکبوتی درشت اندام باشم که در بین تارهای تنیده ی خود دست و پا بزنم و در همان حال بمانم. بنده دچار توهم "بودن" هستم نه "تبدیل" شدن. ترس کافکا از مسخ بود و ترس من از وجودی حیوانی و یا جمادی. یک لحظه فکر کن. وجدانا بنشین و فکر کن تفاوت تو با یک سنگ که توسط رودخانه ای عظیم در حال غلتیدن به سمت آبشار است چیست؟ مگر نه این است که هر دو در حال سپری کردن مسیری هستید و هردو در انتظار سقوطی هلاکت آمیز. آیا بهتر خوردن و گفتن و خواندن ایجاد کننده ی تفاوتی است بین تو و سنگ؟ فی المثل اگر از همین الان تصمیم بگیری دیگر نه چیزی بخوری و نه –به قول دوستان فرانسوی- عشقی بورزی آیا مشکلی برایت بوجود می آید؟ شاید بگویی خب میمیرم؛ و من جواب می دهم تازه سنگ بودنت اثبات می شود.

مگر زنده بودن و میت بودن یک انسان تفاوتی دارد؟ پس از مرگ هر یک از ما فقط و فقط وقت عزیزانمان به اندازه چند روزی تلف می شود. به هر حال اگر برایمان مراسمی نگیرند مردم آنها را مواخذه می گنند. اما در نهایت پس از گذشت (در خوشبینانه ترین حالت) پنجاه سال دیگر کسی نه اسمی از تو به یاد دارد نه رسمی. مگر اینکه جهان را به هم ریخته باشی و آتشفشانی شده باشی. زیرا آتشفشان با هر بار فوران آثاری از ویرانی و پس از آن حاصلخیزی به جا می گذارد و یک انسان پرهیاهو نیز چنین است. پس هر طور نگاه کنی یا تخته سنگی هستی در میان آب یا آتشفشانی در حال فوران که ممکن است روزی سقوط کنی یا خاموش شوی. دماوند یک کوه آتشفشان مرده است که اباهتش بر تهران و برج میلاد سایه انداخته. ولی همین نماد قدرت سالی چندبار فتح می شود و زیر پای عده ای له می شود. چقدر خنده دار است ایستادگی بی دلیل دماوند. عده ای مرا بی انصاف می دانند و می گویند:«همین که ما لذت می بریم ، همین یعنی زنده بودن. یعنی تفاوت ما با جمادات.» و من در جوابش می گویم: اولا که چه لذتی؟ مگر هر لذتی پایانی ندارد و هر خوشی زایل شدنی نیست. ثانیا بر فرض اینکه زنده بودن و لذت بردن امتیاز زیادی باشد برای تو و من، خب یک خر خاکستری نیز از چنین نعمت هایی برخوردار است. به شما پیشنهاد می کنم حتما در فصل بهار برای گردشی علمی به طویله ها سری بزنید. بی نظیر است عربده‌ی گاو ها و فریاد خرها و صدای نکره ی اسب ها. چرا باید ما در کاخ زندگی کنیم و آنها در طویله؟