تو بچگی دوست داشتم نویسنده بشم، الان دانشجوی داروسازیم. از آینده خبری در دسترس نیست.
من برم هیشکی تنها نمیشه...
هفته ی پیش، وقتی با یکی از دوستانم در راه خانه بودیم؛ بحث این به میان آمد که بعد از مرگمان چند نفر از مردنمان ناراحت خواهند شد!؟ چند نفر به یادمان خواهند بود!؟ و سوالاتی از این دست. مرگ به خودی خود، اتفاق غمانگیز و تلخی دیده میشود. مرگ اطرافیان و نزدیکان هم تلخی خاص خودش را دارد. بحث مرگ و زنده نبودمان تا آنجا ادامه پیدا کرد که من به این نتیجه رسیدم، مردنم شاید حتی برای خانوادهام هم چندان سخت نباشد. در خانواده ما همه افراد خانواده با یکدیگر اتفاق نظر دارند که فرد خوبی برای دلداری دادن نیستم و مظهر بیتفاوتی شناخته میشوم، آن هم به ناتوانیام در بروز احساساتم برمیگردد. در نتیجه نبود موجودی که غالبا زندگیاش را در چهاردیواری اتاقش سپری میکند شاید آنقدرها هم برای بقیه سخت نباشد. از سمتی وقتی به دوستانمان و نبودمان فکر میکردیم در کمال خونسردی به این نتیجه رسیدیم که بقیه هم روزی ما را فراموش خواهند کرد و به دنبال زندگیشان میروند. حرفهای خودخواهانه و ظالمانهای است. اینکه مرگ را حق خودتان بدانید و توجهی به اطرافیانتان نداشتهباشید. این روز ها فکرمیکنم در زندگی ارتباطات ما با بقیه افراد میتواند حتی تفکر ما را نسبت به مرگ تعیین کند اینکه آدمی فکرکند نبودش برای دوستی که همیشه با او درد دل میکرده است تاثیر گذار است. و یا حتی فکر به اینکه اگر روزی نباشم دیگر چه کسی به گلدانهای کاکتوس پشت پنجره اتاقم آب خواهد داد و از پسرک فال فروش زیرگذر پارک ملت فال میخرد. رفتارهای خوب ما، تعامل ما با بقیه افراد درطی زندگی، همیاری و همدردی با بقیه، نفعش بیشتر برای خود ما است تا بقیه. اینکه به ما امید موثر بودن، مفید بودن، خوشبخت بودن و امید زندگی میدهد. امیدی برای ادامه و تاثیر بیشتر در جهان هستی. دوستداشته شدن و دوستداشتن هم همین است. ما به دوستداشتن بقیه بیشتر از دوستداشته شدن خودمان نیاز داریم، ما به طنابی نیاز داریم که ما را به این دنیا وصل کند و از دوستداشتن بقیه برای امید دادن به خودمان تغذیه میکنیم. هرچه قدر که به سمت انفعال و انزوا پیش میرویم تفکر نبودنمان در ما قویتر میشود و آزار دهندهتر. ما کارهای خوب را نه برای دیگران، بلکه برای خودمان انجام میدهیم برای حس خوب بودن و مفید بودنمان برای رهایی از تفکر بیارزش بودن و خوب بودن مرگمان.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر ظرفی به اندازه خودش جای می گیرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور کتاب خوان شویم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه رنگی به نوشته تان می پاشید؟