به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
سفالگری، روشی برای تقویت خلاقیت برنامهنویسی
دیروز در آشپزخانه صحبت از خلاقیت در برنامهنویسی پیش آمد. نظر اصلی این بود که تنوع و کارهای ظاهرا بیربط به برنامهنویسها کمک میکند ساختار بهتری بچینند و محصول باکیفیتتری بسازند. من به طور خاص فکر میکنم بین سفالگری و سرامیک با برنامهنویسی ارتباط قشنگی برقرار است. جایی نخواندهام یا نظریه نیست؛ این ارتباط را حس میکنم. شاید هم غلط باشد اما توضیح میدهم.
برنامهنویسی در نیمکره چپ
برنامهنویسی در نیمکره چپ مغز که مسئول فعالیتهای منطقی و فرایندیست اتفاق میافتد. این نیمکره به محاسبات عددی، استدلالها، ساختن تصویرهای ذهنی و انتزاعی کمک میکند. تفکر انتزاعی، ساخت تصویر، مدلسازی و گاها تفسیرهای انتقادی مایههای برنامهنویسی هستند.
در مقابل سفالگری و سرامیک نیمکره راست را درگیر میکنند. منظورم از سفالگری ساختن خلاقانه اشیا هست. همان گلبازی هدفمند. احساس مسئولیت برای این که نتیجه کار نهایتا به یک چیزی منجر شود. این مدل کارها چارچوب ندارند،
فعالسازی نیمکره راست
نیمکره راست مغز فعالیتهای احساسی و عینی را رصد میکند. این همان حال و هواییست که در سفالگری نمود و بروز پیدا میکند.
منظورم از سفالگری، فعالیت حرفهای نیست که هر روز ریختهگری با قالبهای یکسان انجام شود و روندی کاملا حسابشده و دقیق را طی میکند تا به آورده مالی برسد. نه، منظورم رهایی دستها هنگام آفرینش سوژه جدید است. در این لحظات حالتهای روحی و احساسات در فرایند خلق و طراحی فعال میشوند.
مثلا آدمی که عصبانیست یا در لحظه ساختن به احساسات تلخ و ویرانگر فکر میکند، خواسته یا ناخواسته آن حالتها را محصولش به چشم میآید.
ورای مغز، سفالگری میتواند ابعاد عمیقتر روح و روان را درگیر کند.
ترکیب حل مساله و انعکاس خود
برنامهنویسی در واکنش به مساله مشخصی پیش میرود. از فرایندی کاملا منطقی و حساب شده پیروی میکند. ابتدا و انتها مشخص است. سفالگری این طوری نیست. با یک تکه گل شروع میشود اما نتیجه کاملا بستگی به افکار و حالتهای آن لحظه دارد.
بعضی وقتها سفالگری یک جور مراقبه میشود. من مدتی حین ساختن به خودم فکر میکردم. همین جور که دستها ورز میدادند و به گلِ بیجان روح میدادند، به خاطرات، گذشتهها، آدمها و اتفاقات فکر میکردم. انگار که بر مبل راحتی روانکاو نشسته باشم، خودم را خط به خط میخواندم. این کار کاملا ناخواسته و بدون تلاش و زحمت بود. مثل کسی که پایش را توی رودخانه کرده و به صدای طبیعت گوش میکند.
وقتی پادکست گوش میکردم تمرکزم روی گل و نتیجه بیشتر میشد. دلیلش را نمیدانم! در آن زمان هم سعی میکردم آن چیزی که از من متولد میشود ماندگار باشد. گل از روح و خاطرات تغذیه میکند.
از توسعه هدفمند به کشف و شهود
برخلاف توسعه نرمافزار که ماهیتا فعالیتی حسابشده است، آفرینش مجسمه، ظرف یا شئی خیالی با فراغ بال اتفاق میافتد. من خیلی وقتها پشت میز سفال از خودم پرسیدهام: امروز چی بسازم؟ یکبار گاو ساختم، یک سری فیل. اعتماد بنفس و تصویر ذهنی مهمند.
زیاد پیش آمده که در ظرف و مجسمه سفالیام را خراب کردهام. بنظرم این هم جزئی از یادگیری و طراحیست. هنرمندان بزرگ هزاران اثر ساختهاند تا امروز تعداد کمی از آنها نام و خاطرهشان را زنده کند. در برنامهنویسی به این کار میگویند: Debug اینجا میشود سعی و خطا، یا تمرین و تمرین.
توسعه فرایند محور است، چارچوب دارد. حساب کتاب دارد. آفرینش آزادیست. این حالت تا حدودی در UX design پیداست. اما باز قواعد و اصول طراحی کاربری خیلی بیش از سفالگریست. سفالگری بیشتر تجربیست با یک سری اصول محدود. بقیهاش به شخص برمیگردد.
از تکنولوژی به فرهنگ و هنر
نتیجه برنامهنویسی چیزیست از جنس تکنولوژی. سفالگری معنا را تداوم میبخشد. به مجسمههای تاریخی نگاه کنید. اینها دغدغه کهن بشرند. نقش و نگارههای روی آن حکایت از نگرانیها، ارزشها و باورهای آن دوران دارند.
گاها ظرفی سفالی بازتاب رفتارهای قومی مردم یک دوره میشود. یک برنامه کامپیوتری یک کالای مصرفیست. چه کسی یادش میآید ۲۰ سال پیش سایت جوکستان چطوری بود؟ دورهاش تمام شد رفت.
جنبههای وجودی یک طرح
هر طرح سه وجه وجودی را شامل میشود: فرم، معنا و عملکرد. برنامهنویسی عمدتا بر عملکرد متمرکز است؛ سفالگری هر سه را دربردارد. ازین منظر هم این دو رشته قابل بررسیند. من زباندرازی نمیکنم و تحلیلش با خودتان.
تنوع و گستردگی یعنی فرصت خلق بهتر
برنامهنویسی و سفالگری در دو سطح و مقیاس زمانی و ارزشی متفاوت رشد میکنند. فرایندهای کاملا متفاوتی طی میکنند و محصول هم از دو جنس متفاوت است. به همین میزان، روح و روان ما ساحتهای متفاوت بروز را تجربه میکنند. پس برنامهنویسی که سفالگری را دنبال کند، فرصتهای روحی روانی بیشتری را برای توسعه پیدا میکند.
فقط سفالگری یا سرامیک نیست؛ بنظرم میشود به فعالیتهای هنری یا فرهنگی دیگری هم فکر کرد. مثلا به ارتباط برنامهنویسی و خوشنویسی یا طراحی فضا فکر کردهاید؟ عکاسی چطور؟
رامین، یکی از دوستان برنامهنویسم که در دیجیکالا Front-end کار میکرد، زاویه دید محشری داشت. واقعا عکاس خوشذوقیست. شاید به همین خاطر در کارش موفق بوده و رشد سریعتری را تجربه کرده باشد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
در ستایش لمس کردن: مرا ببوس برای آخرین بار
مطلبی دیگر از این انتشارات
در ستایش دستها
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادم نمیرود به تماشای من توئی