به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
یادم نمیرود به تماشای من توئی
خواهر کوچکتر، برادر بزرگتر سلام،
من فکر میکنم ما لابلایِ هیاهویِ زندگی «دیدن» را از یاد بردهایم. چیزها را نمیبینیم، فقط رد میشویم. قدرت دیدن میتواند به لطف گیاهان دوباره زنده شود. سکوت گیاهان ما را به تماشا دعوت میکنند. برویم به حضور گیاهان
پیشتر از هنر بوئیدن نوشتم، امروز نوبت حس قدرتمند بیناییست.
شباهت گیاهان و زن
گیاهان شباهت عجیبی با زنها دارند. هر دو را باید دقیق تماشا کرد. نیاز دارند هر روز خوانده شوند، خط به خط، کلمه به کلمه. پیچ و تاب مو، حالت صورت و ساقهها، حس نهان، همه و همه را باید دقیق دید تا فهمید. گیاهان فقط آب و تقویت نمیخواهند آنها توجه میطلبند.
رنگ رخسار
هر روز گیاهانم را دقیق وارسی میکنم. ریزترین جوانهها مایه دلگرمیند. حتی اگر آن جوانه اندازه نوک سوزن باشد. به رنگ گیاه دقت میکنم. سرحال است یا زبانبسته از چیزی رنج میبرد؟ زبان گیاهان همان ظاهرشان است. به قول معروف، رنگ رخسار خبر میدهد از سر درون. زمان میبرد تا زبانشان را یاد بگیرید. با این که گیاهها متفاوتند، زبان کلیشان یکیست.
آرام کردن زمان
باید زمان را بینهایت آرام کرد، تا وارد دیالوگ شویم. گلها مثل کافیشاپ ما را از فضای پر شور و شر رها میکنند و به درنگ میخوانند. بدون این درنگ، کشف زیباییشان تقریبا غیرممکن است. خانمها هم توجه میخواهند. بدون تمرکز و توجه، حس کردن حال و هوای آنها ممکن نیست. گفتگوی واقعی در سکوت انجام میشود مثل گلها و گیاهان.
آیا خدا هم هر روز با اشتیاق و عطش به رشدهای کوچک ما نگاه میکند؟ دقیقا انتظار چه رشدی از ما دارد؟
شما به خدا اعتقاد دارید؟
رشدهای کوچک
دیدن برگ جدید گیاهان هیجانانگیزست. معمولا در بهار و تابستان رشدشان خوبست. در پاییز و زمستان همین که خزان نشوند مایه امیدواریست. بعضیها هم زمستان خزان میشوند و دوباره بهار از نو شروع میکنند.
تکثیر کوچک خوشبختی
من میدانم در هر گلی چه چیزی را ببینم. مثلا آفوربیا (Euphorbia) جوانههای کوچکش میزند. تکثیرش هم نسبتا راحت است. قلمه را چند روز رها میکنی و بعد میکاری. بعد انتظار میماند و انتظار. بعضیها برای نوبت اول و دوم قارچکش میدهند. من مثل همه گیاهها با آنها برخورد میکنم. آفوربیا جان سخت است؛ معمولا میگیرد. خیلی از کاکتوسها همین شکلی تکثیر میشوند اما نه همه آنها.
بعضی کاکتوسها را بلافاصله در خاک میزنم. آن کاکتوسهای نعنایی که برایتان از عطرش گفتم، بلافاصله در خاک میزنم و میگیرند. در پاییز و بهار بهترین وقتش است چون اعتدال هوا را دوست دارند.
یکسری از کاکتوسها را فقط روی خاک میگذارم. خودشان ریشه میدهند و جان میگیرند.
یادم باشه عکس دکور همراه آفوربیا و نخل ماداگاسکار را بگذارم.
دیدن یعنی محافظت
با آن که گیاهان نرم نرمک بزرگ میشوند، عموما با دیدن قدکشیدنشان شوکه میشوم. خیلی وقتها وظایفم را صرفا از روی عادت یا مشغله انجام میدهم ولاغیر. حتی مامان یا همسرم را نمیبینم. همین جور در دنیای خودم زندگی میکنم تا اشعهای، پرتوی آفتابی، رویاهایم را بپراند.
مامانبزرگم طبقه پایین ماست. هر بار سعی میکنم دقیق ببینمش. شاید آخرین بار باشد. گاهی صبحها خودم را در آینه ورانداز میکنم. دلم نمیخواهد به صورت خودم عادت کنم. گاهی تمرین میکنم مامان یا بابا را در ذهن تجسم کنم. معمولا تصویرهایم برای چند سال قبل هستند. چین و چروک صورتشان به چشمم نمیآيد که اتفاقا آنها مهم هستند مثل گیاهان.
میدانم گیاهان را چطور ببینم. رنگ برگها، پشت برگها، خاک، قارچ و آفتها را چک میکنم. میدانم اشتباه ممکن است کل زندگیشان و زندگیام را نابود کند. مثلا شپشک آردآلود بر حسن یوسف فقط در مراحل اول قابل درمان است. بعد که گیاه را آفت گرفت احتمال سرایتش به بقیه گیاهها هم هست. حسن یوسف با آن همه شکوه و زیبایی به یکباره فرومیریزد.
تا حالا چندین گل را همین جوری از دست دادهام. آنها منتظر خلوت شدن و توجهم نمیشوند. من باید ریتم زندگیام را با آنها تنظیم کنم. بعضی کاکتوسها از داخل میپوسند. بعضی گیاهان ریشههایشان میپوسد. در هر حال هیچ چیز ناگهانی نیست.
تغییرات آرام، فهمیدن یکباره
یکباره در نظر من است وگرنه آنها از مدتها قبل نیاز به توجه من داشتهاند و من دریغ کردهام. درست مثل مامان که یکباره از پا افتاد. مچ دست، کمر، پوکی استخوان و هزار مرض دیگر!
شما هر روز اطرافیانتان را میبینید؟ متوجه تغییرات زیرپوستی و آرامشان میشوید؟ ای کاش با آنها زندگی کنیم، ببینیمشان نه این که یکباره متوجه آفت و بلا شویم!
اگر بچهدار شدم نمیخواهم یکباره متوجه بزرگ شدنش بشوم. بنظرم بهترین لحظهها بعد از تولدند. وقتهایی که جوانهها تازه متولد میشوند.
لحظه هیجانانگیز جان گرفتن
دیدن جوانه یا برگ جدید یعنی زندگی. گیاه اینقدر انرژی و قدرت دارد که برگ جدید میدهد. برای نخل ماداگاسکار کمی بدنهاش سبز میشود. همان چند صدم میلیمتر فوقالعادهاند. فیکوس جنگلی نسبتا تند و خوب برگ میدهد. آب جلبک دریایی، جریان هوا و آفتاب را دوست دارد. ماهی یکبار آهن و ریزمغذیها و هر سه ماه یکبار هم اسید هیومیک برایش کافیست تا رشدش را حس کنی.
سانسوریا و زاموفیلیا از پایین پاجوش میدهند. خوشحال میشوم یکی به خانوادهشان اضافه شود. برای قلمهها لحظه جان گرفتن در خاک مثل دمیدن روح است در جسم بیجان گیاه. وقتی سرپا میشوند حس خدایی میکنم. اگر به خدا اعتقاد داشته باشید، او هم جایی از جان گرفتن هر روز ما لذت میبرد.
یادم نمیرود به تماشای من توئی
ما در زندگی روزمره لذت دیدن را از دست دادهایم. زندگی سریع و ماشینی، ما را از جزئیات دور کرده. در سرعتهای بالا توجه به جزئیات ممکن نیست. مثل یک اتوبان که فقط علائم ضروری و کارکردی را نمایش میدهد، زندگیهای سریع هم بیشتر فیزیولوژی زندگی هستند. قدم زدن ما را به روح زندگی میبرد.
از اتوبان زندگی بیرون بیائید. گاهی لازم است در کوچه پسکوچهها قدم زد. گم شد. زمان که آرام شود، کم کم سروکله رشدهای کوچولو (small changes) و جذابیتها (small charms) پیدا میشوند. از دیدنشان لذت ببرید. و فراموش نکنید کسی هم به تماشای ما نشسته، شاید مامان، بابا، بچهها، دوستان، و والاتر از همه خداوند بخشندهِ مهربان.
زیبایی در همین تماشای طولانی و ماندگار معنا میگیرد.
عنوان را از «خشت بهشت» اثر امید نعمتی عزیز وام گرفتم.
چند روز پیش در مورد موهبت بویایی نوشتم. آن را هم بخوانید. به غنی شدن زندگی کمک میکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
۴ دلیل برای عمق دادن به احساسات پنجگانه
مطلبی دیگر از این انتشارات
در ستایش دستها
مطلبی دیگر از این انتشارات
در ستایش لمس کردن: مرا ببوس برای آخرین بار