جهان با من همراه شو!
یلدای قبلی
منم به پیروی از پوپک تکه نوشتههایی از آدم قبلیم رو اینجا مینویسم.
همه ما نسخه ای از خودمان در ذهنمان داریم، با ویژگیهای شخصیتی شخصیسازی شده. و در انتظاریم تا بتوانیم زودتر به شخصیت دلخواهمان برسیم. و هرشب را با شمردن قدمهایی که در راه رسیدن به او طی کردهایم، سپری میکنیم.
او شخصی است که هیچ کلیشه و تعصبی در ذهن خود ندارد، به تکتک اعمالش و تاثیراتش فکر میکند و خودش را در برابر تغییرات جامعه مسئول میداند، او کسی است که خودش را نقطهای تاثیرگذار در کیهان میداند. هرروز تلاش میکند بخندد و شبها را با شمردن لبخندهایش میگذراند. و هرروز خودش را بیشتر از دیروز دوست دارد.
او مردم را قضاوت نمیکند. او درگیر موج آسیبزننده جامعه نمیشود و تلاش میکند در جهت برهم زدن موج آلوده جامعه قدم کوچکی بردارد.
او با قدمهایی پر از تواضع و اعتمادبهنفس قدم برمیدارد و خودش را در هر قدم میپرستد.
او لیستی از آرزوها ندارد چون خوب میداند که افتادن در چرخه بینهایت خواستهها لذت حال را از انسان میگیرد.
او خوب میداند که نباید روزهای خوبش را در فردا پیدا کند. و روزهای خوبش همان روزهایی اند که قادر به حس عشق و همدلی بود.
او میداند هیچ دارایی بالاتر و برتر از احساسات انسانی نیست زیرا این احساسات همان چیزهایی اند که او را به بقیه انسانها و طبیعت متصل میکند.
او میداند افکار و نوشتههایش باید به واقعیت بدل بشوند.
شخص خیالی من به خوبی آگاه هست هیچ روش زندگی بر دیگر روشها برتری ندارند و این انسان است که ارزشش را تعیین میکند.
برچسبهایی که جامعه هرروزه به ما میزند را حس نمیکند و به دنبال پیدا کردن آرامش زندگیاش هست.
زندگی را با انتظار هدر نمیکند و چشمش را به عقربههای ساعتی که میچرخند نبستهاست و در عوض به خورشید نگاه میکند و در تلاش است تکتک فوتونها را روی صورتش حس کند.
او هیچ ویژگی ظاهری خاصی ندارد چون او هر زمانی که بخواهد تغییر میکند و برایش مهم نیست بقیه چه دیدی به او دارند.
برایش فرقی ندارد، چه لباسی پوشیده است یا از دید جامعه چجوری بنظر میرسد، چون به خوبی میداند که ارزش انسان مهمتر از آن است که با چیزهایی که خود انسان ساخته است، قضاوت شود.
او درگیر دروغهای شیرین انسان که با ضعف همراه است و نمیشود و پایه زندگیاش را برروی ثانیههایی که میداند میگذرد بنا نهادهاست.
او هرروز تلاش میکند عشق بیشتری را نسبت به اطرافش درخودش بپروراند.
برای او مهم نیست فیزیکدان باشد یا کفاش، چون ارزشگذاری را در چیزهای مهمتری میبیند و فقط میخواهد در راهی قرار بگیرد که بتواند بخندد و به خودش افتخار کند.
دوست دارد با قلمش بقیه را علاقهمند به زندگی کند و به بقیه خبر از ارزشنمند بودنشان بدهد.
شخصیت خودساخته من هم با تمام افکار و عقایدش تمام میشود و از او چیزی باارزشتر از خاطراتش در ذهن بقیه نمیماند. شاید او تمام شود، شاید او پوچ باشد و نتوان هدفی برای خلقتش پیدا کرد ولی او با زندگی در قلب بقیه ادامه پیدا میکند.
"انسان پوج است ولی در کنار بقیه ارزش پیدا میکند"
درمورد این نوشته که متعلق به آذر ماه ۱۴۰۰ هست چندتا نکته بگم:
_این نقل قول آخر مونولوگ اوتسورو تو گینتاما است.
_اونموقع همون دیدگاه فیزیکدان فیلسوف رو داشتم.
_اونموقع دروغ گفتم، فیزیکدان بودن رو برتر از کفاش بودن میدونستم.
_اونموقع دید تغییر بزرگ در دنیا و موندن در یادها داشتم.
_اونموقع آرمانم مردن در راه سیاست بود.
_و چقدر گوگولی بودم که میخواستم با قلمم بقیه رو به زندگی علاقهمند کنم.
_و اینکه از اونموقع در آرزوی پرتلاش بودن بودم. از همینجا میگم که یلدا تو بعد ۱ سال بالاخره بهش رسیدی.
_ولی در کل بنظرم واقعا قوی نوشتم و فرق داره با من نوع نوشتنش. تا جایی که کلی فکر کردم آیا واقعا خودم نوشتم تا اینکه با افکار توی متن فهمیدم آره کار خودمه.
_اون یه تیکه که لیست آرزوها ندارد رو واقعا حال کردم باهاش.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه مرگ مادرم زندگی مرا متحول کرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا دانشگاه نرفتم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
به عقب نگاه کن، تو تنها نبودی...