ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
از کتاب نون نونشتن: ۱۰ نکتهی مفید برای علاقهمندان به نویسندگی
در یکی از پستهای خودم به این اشاره کردم که مهمترین عامل در نویسندگی که کیفیت کار او را مشخص میکند، «جهانبینی» او و عمق این جهانبینی است. محمود دولتآبادی در کتاب «نون نوشتن» ضمن در میان گذاشتن تجربیات و ذهنیات خود از سالها نویسنددگی، نکاتی را با مخاطبان در میان میگذارد که به شکلگیری جهانبینی آنها کمک شایان توجهی میکند. با هم ۱۰ نکته از کتاب «نون نوشتن» به قلم محمود دولتآبادی را بخوانیم.
- اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم، مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن.
بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد. برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود. چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟
۲. من که قصه سکندر و دارا نخواندهام. اما شما که خواندهاید یا میروید که بخوانید، بکوشید تا «آن» نیک را دریابید و بدانید. یعنی که خوب بفهمیدش. در نویسندگی این خروش جوانی را باید با تدبیر درآمیخت. کم گفتن و بیشتر اندیشیدن را باید فرا گرفت. نویسنده بیشتر با خود و با آنچه در کار پرداختش هسن در گفتوگو است. نویسنده نمیخواهد و نباید در کوتاهمدت کسی را در مورد چیزی که بدان معتقد است، قانع کند. در وهلهی اول، نویسنده میباید ضمن کشمکش درونیای که دارد، خود را به انجام کاری مجاب کند.
۳. در برخوردهایی که بین بیشتر علاقهمندان به ادبیات با من پیش میآید، میبینم که نسبت به گذشتهی من کنجکاوی نشان میدهند و اگر رویشان بشود میپرسند: «آقای دولتآبادی یک کمی از خودتان، از گذشتهی خودتان تعریف کنید!» به این دوستان با صراحت باید بگویم: این که من فقیر بودهام یا نبودهام، این که رنج بسیار کشیدهام یا نکشیدهام، این که شوخچشمیهایی داشته یا نداشتهام به پشیزی نمیارزد مگر انکه توانسته باشم یا بتوانم به مدد و بهرهگیری درست آن، ادبیات ناب اجتماعی بیافرینم.
۴. به فکرم رسیده است که «وقتی هنر تحتالحمایهی سیاست قرار میگیرید» درست بدان میماند که زنی نتواند بودن اجازهی شوهرش جایی برود یا کار مستقلی انجام بدهد.
۵. کدام نویسندهای را در جهان میشناسید که از خود نپرسیده باشد «برای چه مینویسم؟» و کدام نویسندهای را میشناسید که به دنبال این سوال دست از نوشتن کشیده باشد؟
۶. در داستاننویسی نبایست اصرار در ایجاد تراژدی داشت. به خصوص دیده میشود که بعضی از داستاننویسان جوان که خود را پیرو رئالیسم میدانند، سعی دارند که به خصوص پایان داستانشان تراژیک باشد. نه انجام این عمل از روی عمد، که حتی نیت آن هم با ذات رئالیسم در تضاد و تعارض است. زیرا در رئالیسم هر ساخته و خلاقیتی با مضمون منطقیاش قابل درک است. چه بسا یک پایان ساده برای داستان اثر قویتری داشته باشد. در این مایه ما میتوانیم از چخوف بسیار بیاموزیم.
۷. خوب است و لازم که دانسته شود که من یا «ما»ی نویسنده بر کدام زمین و در میان چگونه مردمی قدم برمیداریم؟ راستی چگونه میتوان این دو وجه عمدهی زندگی را که وجود و حضور نویسنده فقط در چگونگی ارتباط با آنها معنا و قواره پیدا میکند، درک کرد و شناخت؟ منظورم کوشش برای درک شرایط زمانه است. حیرانم!
۸. هرچه بیشتر با جهان آشنا میشوم، بیشتر از آن وحشت میکنم! در واقع خود را در برابر نیروهای قاهر و تعیینکنندهی زندگی بیشتر ناتوان حس میکنم و این موضوع ضمن این که تنهایی بیحصر و بیگانگی وحشتناک را بیشتر به رخم میکشد؛ در عین حال با صراحت و شدت جلوی پندارهای آرزومندانهام را یعنی آن چیزهایی که تمام جوانیام را بارآور و پرشکوه میکرد، میگیرد. و از شما میپرسم، هنرمند بیپندارهای شکوهمند که محمل آرزوهای بزرگ او هستند؛ چگونه میتواند ارزشهای برجستهای خلق کند؟
وحشتناک و ناامیدکننده خواهد بود آن لحظهای که این نومیدی مطلق وارد زندگی انسان بشود. در چنان صورتی چه میتوان کرد> قطعا راهی وجود خواهد داشت!
۹. هنرمند آن انسان مشتاق و بیتابی است که در ذهن خود از مرزهای واقعیت عینی میگذرد. ولی آنچه از ورای واقعیت به ارمغان میآورد، چیزی جز بازآفرینی واقعیات نیست. به علاوهی تصوری از گذر در ورای واقعیات.
گمان میکنم در نمیهی دوم عبارت خودم نمیدانستهام چه میخواهم بگویم! شاید حلا هم آن را نمیفهمم! ورای واقعیت دیگر کجاست؟ ولی یک جایی هست!
۱۰. احساس میکنم روزبهروز زندگی میکنم. حتی ساعت به ساعت. احساس اینکه زمان لحظه به لحظه دارد زندگیام را میقاپد و من هیچ علاجی نمیتوانم بکنم دچار انزجارم میکند. و این انزجار وقتی به حد خود میرسد که نمیتوانم در شبانهروز به اندازهای که لازم و بایسته میدانم، کار کنم. و این عدم کفایت کار در این روزها که گویه به عارضهی ساییدگی مهرهی گردن دچار شدهام، بیش از پیش عصبانی و عصبانیترم میکند. عبور از چنین روزها، ساعات و لحظههایی از دشوارترین برشهای این زندگی سگی است که نمیدانم با آنها چه کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره معشوقهای به نام کتاب: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مطلبی دیگر از این انتشارات
بالاخره کدام مهمتر است؟ ذات بچه، محيط زندگی يا تربيت والدين؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب بیخود و بیجهت: زندگی به سبکِ وودی آلِن!