با بهترین رُمان‌نویسان زن ایرانی و آثارشان آشنا شوید! + ۲۱ نویسنده زن




رمان فارسي صد سالگی را هم پشت سر گذاشته است. در این مسیر زنان ادیب هم نقش چشمگیری داشته‌اند. نخستين رمان تاريخ‌گراي فارسي با نام سووشون به قلم سيمين دانشور منتشر شد. از اين رو بايد گفت نويسندگان زن ايراني در رمان فارسي از همان ابتداي رمان‌نويسي در ايران درخشيدند.

رمان‌نويسي به شيوه‌ي متداول در غرب، از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادي مقارن با دوران مشروطه و ورود مدرنيته در ايران شروع شده‌ است. نخستين رمان فارسي، تهران مخوف نام دارد که مرتضي مشفق کاظمي آن‌ را در سال ۱۳۰۱ شمسي، به صورت پاورقي در روزنامه‌ي ستاره‌ي ايران و سپس به صورت کتاب در سال ۱۳۰۳ در تهران منتشر کرد.

علت پيدايش رمان در زبان فارسي را مي‌توان به ورود صنعت چاپ، تاسيس مطبوعات و ترجمه از زبان‌هاي اروپايي که تحت تاثير زبان فرانسه و بعدها تحت تاثير زبان‌هاي روسي و انگليسي بوده ‌است، اشاره کرد. رمان مدرن در ايران با صادق هدايت (بوف کور) آغاز مي‌شود. سپس با صادق چوبک (سنگ صبور) و هوشنگ گلشيري (شازده احتجاب) ادامه مي‌يابد. این ۳ اثر سنگ بنای ادبیات مدرن ایران به شمار می‌روند.

سيمين دانشور، اولين نويسنده‌ي زني است که در رمان سووشون، نگاه سنتي که به زن در رمان بود را از بین برد. زري شخصيت اصلي کتاب، زني است که با ترس‌ها و تنهايي‌هايش مبارزه مي‌کند و اگرچه او در ابتدا زني ترسو و محافظه‌کار است، اما در پايان به زني شجاع بدل مي‌شود. اين نگاه منجر به شکل‌گيري نوع جديدي از رمان در ايران شده ‌است که به رمان زنانه مشهور است.

موضوع اصلي رمان‌هاي زنان بر محور مسائل خود زنان است. نويسندگان زن ايراني، رمان را بهترين محمل براي بروز دنياي دروني، تنهايي، دردها و رنج‌هاي خود مي‌دانند. جوايزي که در سال‌هاي اخير اين زنان به دست آورده‌اند، نشان از قابليت و تلاش آنها است. در اين پست نگاهي انداخته‌ام به برخي از تاثيرگذارترين زنان رمان‌نويس ايراني که به رمان فارسي رنگي ديگر بخشيدند.

توجه: ترتیب این فهرست نشانه‌ی هیچ نوع رجحانی نیست. همچنین سوگیری‌های سیاسی-اجتماعی نویسندگان در انتخاب این فهرست دخیل نبوده است.


۱. سيمين دانشور




سيمين دانشور متولد ۸ ارديبهشت ۱۳۰۰ در شيراز و در گذشته‌ي ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ در تهران بود. او نويسنده، مترجم و همسر جلال آل‌احمد بود. دانشور اولين زن ايراني بود که به صورت حرفه‌اي در زبان فارسي داستان نوشت.

دانشور در سال ۱۳۳۱ با دريافت بورس تحصيلي به دانشگاه استنفورد آمريکا رفت و در رشته‌ي زيبايي‌شناسي تحصيل کرد. او در اين دانشگاه نزد والاس استنگر داستان‌نويسي و نزد فيل پريک نمايش‌نامه‌نويسي را آموخت. در اين مدت دو داستان کوتاه که دانشور به زبان انگليسي نوشته بود در ايالات متحده چاپ شد.

مهم‌ترين اثر او رمان سووشون است که نثري ساده دارد. اين رمان تاکنون به ۱۷ زبان ترجمه شده‌ است. داستان سووشون در شيراز و در سال‌هاي پاياني جنگ جهاني دوم مي‌گذرد و فضاي اجتماعي سال‌هاي ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ مانند کودتاي ۲۸ مرداد را ترسيم مي‌کند.

قصه درباره‌ي يوسف و زري؛ زن و شوهر نسبتا ثروتمندي در فارس است. ولي يوسف از اربابان سخت‌گير و طمع‌کار نيست او رعيت را همچون خانواده خود مي‌پندارد و از چاپلوسي نفرت دارد. داستان در دهه‌ي ۲۰ و در زمان سلطه‌ي انگليس بر ايران جريان دارد. آن زماني که پيشرفت در گرو تملق گفتن بيگانه است و فرياد حق را در نطفه خفه مي‌کنند اما يوسف از آنهايي است که حق را فرياد مي‌زند.

در بخشي از کتاب سووشون مي‌خوانيم:
بعضى آدم‌ها عين يک گل ناياب هستند، ديگران به جلوه‌شان حسد مى‌برند. خيال مى‌کنند اين گل ناياب تمام نيروى زمين را مى‌گيرد. تمام درخشش آفتاب و ترى هوا را مى‌بلعد و جا را براى آنها تنگ کرده، براى آن‌ها آفتاب و اکسيژن باقى نگذاشته. به او حسد مى‌برند و دلشان مى‌خواهد وجود نداشته باشد. يا عين ما باش يا اصلا نباش.

۲. مهشید امیرشاهی


مهشید امیرشاهی نویسنده و روزنامه‌نگار ایرانی و یکی از برترین نویسندگان تاریخ معاصر ایران است. مجموعه چند جلدی مادران و دختران شاهکار او محسوب می‌شود. در سفر و در حضر، دیگر آثار او محسوب می‌شوند. فضاسازی و دیالوگ‌نویسی شخصیت‌ها و ملموس و صمیمی بودن آن‌ها، به واسطه‌ی نثر درخشان امیرشاهی حاصل می‌شوند. نثر او فاخر است اما سخت و سنگین نیست و به راحتی به دل می‌نشیند.

در قسمتی از مجموعه مادران و دختران می‌خوانیم:

جوان چهارده پانزده ساله‌ای که زخم سرخ و زرد کچلی تا پشت گردنش را پوشانده بود، کنار دیوار شکسته سرپنجه نشسته بود و با چوبی پر گل و لای شیار می‌کشید. ملاصالح ندا داد و جوان که از جا برخاست ملا دید شلیته و شلوار پوشیده است. ملاصالح چشم‌های تراخمیش را تنگ‌تر کرد و دختر را با دقت نگاه کرد و پرسید: «مال خانه‌ی سکینه خانمی؟» دختر مدتی ملاصالح را برانداز کرد و بلاخره با تکان دادن سر پاسخ مثبت داد.

ملاصالح زیر لب گفت: «ای جان بکن دیه!» و به صدای بلندتر اضافه کرد: «برو به اهل خانه بگو ملاصالح اس. اَ راه دورآمَدَس. با سکینه خانم کاری دارد.» دختر به طرف بنا رفت و ملاصالح هم با فاصله به دنبالش وارد خانه شد.

سکینه خانم بالای اتاق وسیع و کم‌اثاث به مخده‌ای تکیه کرده بود. به دیدن ملاصالح چادرش را بیشتر روی سرش کشید و گفت: «بفرما.» آقا میرزا عبدالباقی که چهار زانو جلوی سکینه خانم و کنار صندوق چوبی نشسته بود، چشم غره‌ای به طرف ملاصالح رفت و یاالله‌ای از بن گوش گفت و سرش را به کاغذهای داخل صندوق گرم کرد. ملاصالح پس از سلام علیکم غلیظی همان پایین در نشست.

۳. فیروزه جزایری دوما


فیروزه جزایری در سن ۷ سالگی، به همراه خانواده از طرف شرکت نفت ایران که پدرش در آن به عنوان مهندس کار می‌کرد، به شهر وایتیر در کالیفرنیا رفت. پس از دو سال زندگی در آمریکا به ایران بازگشت و در اهواز و تهران به‌سر برد. دو سال بعد، دوباره خانوادهٔ وی به آمریکا برگشتند و ابتدا در وایتیر و سپس در نیوپورت‌بیچ ساکن شدند. فیروزه جزایری سپس به تحصیل در دانشگاه برکلی پرداخت و در آنجا با یک مرد فرانسوی ازدواج کرد.

وی با نوشتن کتاب خاطرات خود که به نام Funny in Farsi، A Memoir of Growing Up Iranian in America در آمریکا منتشر شد، به شهرت رسید. این کتاب یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های آمریکا در چند سال اخیر بوده‌است. همچنین این کتاب، یکی از ۳ نامزد نهایی جایزه ترنر در سال ۲۰۰۵ و همچنین نامزد جایزه پن در بخش آثار خلاقهٔ غیرتخیلی شد. وی اولین فرد آسیایی است که اثر وی جزء نامزدهای نهایی جایزهٔ ترنر انتخاب شده‌است. این کتاب توسط محمد سلیمانی‌نیا و با عنوان عطر سنبل، عطر کاج به فارسی برگردانده شده‌است. در ۳۱ ژوئیه ۲۰۱۴ وی طی پیامی و با ذکر پاره‌ای دلایل، از خوانندگان کتاب‌هایش خواست که تنها نسخه‌ی انگلیسی کتاب‌های او را خریداری کنند.

قسمت هایی از کتاب عطر سنبل عطر کاج

قبل از اینکه با فرانسوا ازدواج کنم به او گفتم من تیر و طایفه ام هم سر جهازم است. فرانسوا گفت که عاشق تیر و طایفه است به خصوص مال من. حالا هر وقت به دیدن فامیل می رویم که همه شیفته ی شوهرم هستند می بینم که ازدواج او با من اصلا به خاطر همین تیر و طایفه بوده. بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم با همدیگر یک فرش ایرانی رنگارنگ و پر نقش و نگار می سازیم. یا مثلا: چینی های لیموژ در نبودشان لذت بیشتری به ارمغان آورده بودند تا وقتی که توی گنجه بودند.


۴. ناهید طباطبایی


ناهید طباطبایی نویسنده ایرانی است.

طباطبایی کودکی و نوجوانی خود را در جنوب ایران گذرانید و دانش‌آموختهٔ رشتهٔ ادبیات دراماتیک و نمایشنامه‌نویسی است. او اغلب با نگاهی طنزگونه به زندگی دنیای زنان را بیان می‌کند. رمان چهل‌سالگی او توسط مصطفی رستگارپور به یک فیلمنامه سینمائی تبدیل شد و فیلم چهل سالگی توسط علیرضا رئیسیان ساخته شد.

داستان همایون از مجموعه داستان جامه‌دران نیز به‌طور مشترک توسط ناهید طباطبایی و حمیدرضا قطبی به فیلم‌نامهٔ فیلم جامه‌دران (ساختهٔ ۱۳۹۳) بدل شد.

طباطبایی دیپلم افتخار بهترین فیلمنامه اقتباسی در بخش نگاه نو در سی و سومین دوره جشنواره فیلم فجر را نیز به دست آورد.

درباره کتاب چهل سالگی:

داستان کتاب چهل سالگی درباره‌ی زنی به نام آلاله است که در مرز چهل سالگی قرار گرفته و دچار دگرگونی شده است. او همراه با همسری بسیار منطقی و دختری شاد زندگی می‌کند. او زندگی آرام و شغل مناسبی دارد. آلاله مسئول کنسرت‌گذاری در تالاری بزرگ است و رهبر یکی از کنسرت‌ها قرار است که از اروپا به ایران بیاید و او متوجه می‌شود که آن فرد کسی نیست جز عشق دوران جوانی‌اش. او شکه می‌شود، یاد گذشته می‌افتد، یاد عاشقی‌های گذشته و نمی‌داند که با او چگونه برخورد کند. آلاله دیگر آن دختر جوان نیست و نزدیک شدن دوران پیری دلهره به جان او انداخته است. چهل سالگی، رمانی لطیف و شاعرانه‌ای است و مخاطب را با عاشقانه‌های زنی چهل ساله آشنا می‌کند و از حسرت‌های زنی متاهل می‌گوید. روایت زنده شدن خاطراتی خوب که در مواجهه با واقعیت حال، به کابوس‌های زندگی تبدیل می‌شوند. سرخوردگی‌های اجتماعی امروز آلاله با داستان دلدادگی دیروزش گره می‌خورد. ناهید طباطبایی در این زمان توانسته به صورت ماهرانه دل‌نگرانی‌ها، سرخوردگی‌ها و روال طبیعی زندگی زنی امروزی و نسبتا خوشبخت را به تصویر بکشد. توصیفات زیبا از حالات شخصیت اول داستان، شخصیت‌پردازی خوب افراد مختلف داستان، و اشاره‌هایی به وضع جامعه در سال‌های دهه‌ی هفتاد از نکات قوت این اثر است.

در قسمتی از داستان می خوانیم: «از خواب پرید و چشم هایش را که باز کرد، سقف را تار می دید. از پشت پرده ی نازک درخشانی از جنس اشک. پلک هایش را روی هم گذاشت و اجازه داد اشکش روی صورتش بسرند. رد اشک را حس می کرد. لرزش های اشک وقتی از روی چین های ریز پایین چشمش رد می شد و تغییر مسیرش وقتی به کنار بینی اش رسید. می خواست غمگین باشد، می خواست یاد پیری بیفتد که صدای ضعیف آهنگی را از دور شنید. قطعه برایش آشنا بود، خیلی خیلی آشنا، چقدر شبیه بود. شبیه به چی؟ نمی دانست اما نت های آن مزه داشت، بو داشت و روی پوست احساس می شد. حالا می خواست یک ضرب تا در خانه ی مامان زری، یعنی مادر بزرگش، بدود و کوبه ی در را بزند. چشمش که به شیشه های سبز، آبی و نارنجی کتیبه ی در می افتد، ترش و شیرینی آب نباتی آن ها را توی دهانش احساس کند و صدای پای مامان زری که می آید، آب دهانش را تند تند قورت بدهد.»

۵. مرجان شیرمحمدی


از شیرمحمدی سه رمان و دو مجموعه داستان به چاپ رسیده‌است. وی برای اولین کتاب خود برنده جایزه کتاب سال بنیاد گلشیری شد. تا کنون دو فیلم بلند سینمایی از داستان‌های او ساخته شده‌است. دیشب باباتو دیدم آیدا به کارگردانی رسول صدرعاملی از داستان «بابای نورا» و آذر، شهدخت، پرویز و دیگران از داستانی به همین نام به کارگردانی بهروز افخمی. همچنین خانه فرهنگ‌های جهان در کشور آلمان از این نویسنده تجلیل کرده‌است و یکی از داستان‌های وی به زبان آلمانی ترجمه شده‌است.

برجسته‌ترین اثر شیرمحمدی، آذر، شهدخت، پرویز و دیگران است. داستان کتاب درموردهمسر خانه دار یک بازیگر مشهور سینما است که در آخرین فیلم او با وی همبازی می شود و آنچنان مورد توجه منتقدان قرار می گیرد که منجر به حسادت او می شود. روابط صمیمانه آنها تیره شده، زن قهر می کند و به باغچه خانوادگی دماوند می رود. با بازگشت دخترشان به ایران روابط آنها دستخوش تحولاتی می شود.

قسمت هایی از کتاب آذر شهدخت پرویز و دیگران

روز شانزدهم دی برف سنگینی تهران را سفیدپوش کرد. پرویز دیوان بیگی مثل همیشه می خواست به محل فیلمبرداری برود. او بازیگر مشهور تئاتر و سینما بود. سال ها پیش وقتی جوانی بیست ساله بود به عشق بازیگر شدن از شهرش به تهران آمده بود و بازیگری را از تئاتر شروع کرده بود و بعدها به سینما رفته بود و حالا چهل و اندی سال از آن روزها م گذشت و او شده بود یکی از پیشکسوتان بازیگری. مردم او را در کوچه و خیابان می شناختند و همه جا تحویلش می گرفتند. وقتی شهرداری شهر تهران سینمایی می ‍ساخت یا در شهر خودش فرهنگسرایی ساخته می شد یا سالن تئاتری یا هر مرکز فرهنگی و هنری، پرویز دیوان بیگی را به عنوان اولین و مهم ترین مهمان، برای مراسم افتتاحیه دعوت می کردند. درباره ی او کتاب نوشته بودند و مجسمه اش را در یکی از سالن های فرهنگی تهران نصب کرده بودند. مجسمه با پرویز دیوان بیگی مو نمی زد.

۶. شرمین نادری


شرمین نادری مدت‌ها در چلچراغ می‌نوشت. نثری قاجاری دارد. شمرون و کوچه باغ‌های آن را به خوبی می‌شناسد و در زبان کاراکترهایش واژه‌هایی می‌گذارد که از قند و عسل شیرین‌ترند. عاشقان فیلم‌های علی حاتمی، دیالوگ‌ها و حال و هوای فیلم‌هایش، بی‌شک عاشق نثر نادری می‌شوند. شرمین نادری نمونه‌ی عالی از برجسته شدن و مطرح شدن یک نویسنده به واسطه‌ی «تکیه بر نثر» است. داستان‌های او بی‌پیرایه و ساده و کم‌فراز و نشیبند. با این حال دل می‌برند، حال و هوای نوستالژیک کارهایش و خوانندگانش حظ می برند از «زندگی» آنطور که در داستان‌های او جریان دارد.

نادری مدت‌ها در مجله‌ی جوان‌پسند چلچراغ می‌نوشت. از آثار مطرح او می‌توان به «خانجون و خواب شمرون» و «زار» اشاره کرد.

در قسمتی از کتاب «خانجون و خواب شمرون» می‌خوانیم:

«شب وقتی دلشکسته و دماغ سوخته گوش تا گوش تو پشت بوم، زیر آسمون ردیف شدیم و صدای مخملی دایی که پای شیر می خوند، گوشمونن رو نوازش کرد و مهتاب مثل یه تصنیف اومد که شب رو قشنگ تر کنه، یه دفعه دیدیم یه فانوس عین ستاره ای که تو دل شب برق بزنه از بیخ گوشمون بالا رفت و صدای خنده خان دایی و غرغر حمیدآقا شوهرخاله و هیس بابا بلند شد از حیاط. فانوسه چقدر نور داشت وقتی تو شب بی ستاره بالا می رفت برقی می زد عین خود ماه عین چشمای مهربون خانجون که دایی کوچیکه رو واداشته بود واسمونو بادبادک فانوسی هوا کنه تا دلای کوچیکمون از سیاهی شب غبار نگیرن. بعدم که خان دایی محض غبارروبی می خوند و صداش یله می شد تو پشت خونه و بین همسایه های خواب زده و ول می خورد: امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام...»


۷. سیده زهرا حسینی


دا روایت خاطرات سیده زهرا حسینی است، که در مورد جنگ ایران و عراق و به اهتمام اعظم حسینی در قالب کتاب نگاشته شده و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده‌است. واژه دا، در زبان لری، لکی و کردی به معنی مادر است و حسینی که خود یکی از کردهای پهله زرین آباد استان ایلام است، با انتخاب این عنوان سعی کرده به موضوع مقاومت مادران ایرانی در طول جنگ ایران و عراق بپردازد. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان، این کتاب مهم‌ترین و تأثیرگذارترین کتاب در زمینهٔ خاطره‌نگاری جنگ هشت سالهٔ ایران و عراق محسوب می‌شود. بنابر ادعای رسانه‌های داخلی، کتاب دا پرمخاطب‌ترین کتاب سال ۱۳۸۸ در ایران بود.

خاطرات ذکر شده در این کتاب در دو شهر بصره و خرمشهر است و سال‌های محاصره خرمشهر توسط نیروهای عراقی محور مرکزی کتاب را تشکیل می‌دهد.


حسینی در آن زمان دختر هفده ساله‌ای بوده و گوشه‌ای از تاریخ جنگ را بازگو می‌کند که غالباً به اشغال و فتح خرمشهر مربوط می‌شود. حسینی در این کتاب، خاطرات خود از روزهای آغاز مقاومت و روزهای پس از آن را با جزئی‌ترین موارد روایت می‌کند تا آنجا که این گونه جزیی‌نگری و بیان لحظه به لحظه وقایع باعث شده تا بسیاری آن را رمان بنامند؛ حال آنکه این کتاب سراسر مبتنی بر رویدادهای واقعی و خاطرات حقیقی سیده زهرا از آن روزهاست. راوی در آن روزها تنها 17 سال داشته و اهمیت این کتاب شاید در این باشد که وقایع جنگ ما برای اولین بار از زاویه دید یک دختر نوجوان روایت شده است؛ خاطراتی که راوی حدود 20 سال آن‌ها را درون سینه خود همچون یک راز حفظ کرد و حرفی از آن نزد. در این کتاب ناگفته‌هایی از جنگ بیان شده که تاکنون کسی از آن‌ها حرف نزده است.

کتاب شامل سه قسمت است. قسمت نخست کتاب سال‌های ابتدایی زندگی حسینی در عراق و مهاجرت اجباری خانواده وی تحت فشار حکومت عراق را روایت می‌کند. قسمت دوم کتاب به شرح فعالیت‌های حسینی در جریان جنگ ایران و عراق پرداخته‌است. قسمت سوم کتاب هم در مورد زندگی شخصی حسینی و ماجرای ازدواج وی است. سیده زهرا حسینی این اثر را به زینب دختر فاطمه زهرا تقدیم نموده‌است.

قسمت هایی از کتاب دا

آنچه به چشمم می خورد غیر قابل باور بود. من شهری نمی دیدم. همه جا صاف شده بود. سر در نمی آوردم کجا هستیم. هرجا می رفتیم حبیب توضیح می داد اینجا قبلا چه بوده است. هرجا را نگاه می کردم نمی توانستم تشخیص بدهم کجاست، نه خیابانی بود نه فلکه ای و نه خانه ای. همه جا را تخریب و صاف کرده بودند. همه جا بیابان شده بود و از خانه ها جز تلی از خاک و آهن پاره چیزی به چشم نمی خورد. فقط میدان های وسیع مین ما را محاصره کرده بودند آنها آنقدر غافلگیر شده بودند که حتی فرصت جمع کردن این تابلوها را که برای نیروهای خودشان زده بودند ، نکرده بودند.

همان طور که بین شهدا چرخ می زدم، یکهو احساس کردم پایم در چیزی فرو رفت. موهای تنم سیخ شد. جرأت نداشتم تکان بخورم یا دستم را به طرف پایم ببرم. لیزی و رطوبتی توی پایم حس می کردم که لحظه به لحظه بیشتر می شد. یک دفعه یخ کردم. با این حال دانه های عرق از پیشانی ام می ریخت. آرام دستم را پایین بردم و به پایم کشیدم. وقتی فهمیدم چه اتفاقی افتاده است، تیره پشتم تا سرم تیر کشید و چهار ستون بدنم لرزید. پایم در شکم جنازه ایی که امعاء و احشایش بیرون ریخته بود، فرو رفته بود. به زحمت پایم را بالا آوردم. سنگین و کرخت شده بود. انگار مال خودم نبود. کشان کشان تا دم تکه زمین خاکی آمدم. پایم را از کفش درآوردم و روی زمین کشیدم.




۸. شهرنوش پارسي‌پور




شهرنوش پارسي‌پور متولد ۲۸ بهمن ۱۳۲۴ در تهران است. او داستان‌نويس و مترجم و همسر پيشين ناصر تقوايي (کارگردان) است. او در رشته‌ي علوم‌اجتماعي در سال ۱۳۵۲ از دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد؛ سپس در دانشگاه سوربن در رشته‌ي زبان و فرهنگ چيني ادامه تحصيل داد. داستان‌هاي پارسي‌پور به زبان‌هاي مختلف ترجمه شده‌ است. پارسي‌پور از سوي هجدهمين کنفرانس پژوهش‌هاي زنان در آمريکا، به عنوان زن سال برگزيده شده است؛ همچنين او برنده‌ي جايزه‌ي بيتاي ۲۰۱۶ است.

پارسي‌پور نويسندگي را از ۱۳ سالگي آغاز کرد و از ۱۶ سالگي داستان‌هايش با نام مستعار در نشريات گوناگون به چاپ مي‌رسيد. اولين رمان او سگ و زمستان بلند نام دارد که در تابستان ۱۳۵۳ کار نوشتن آن پايان يافت. او در اواخر دهه‌ي ۷۰ خورشيدي و مدتي پس از انتشار کتاب زنان بدون مردان و ممنوع شدن آن در ايران، به آمريکا مهاجرت کرد. اين نويسنده اکنون در حومه‌ي سانفرانسيسکو زندگي مي‌کند.

يکي از رمان‌هاي موفق پارسي‌پور، طوبا و معناي شب است. قصه، درباره‌ي طوبا دختر مردي به نام اديب است. دختري با موهاي طلايي که پدر بر خلاف ساير زنان به او سواد و ادب آموخته است. پدر طوبا در جواني او فوت مي‌کند و پسر عموي پيري به خواستگاري مادرش مي‌آيد، طوبا براي نجات مادر به مرد پيشنهاد مي‌کند که با خود او ازدواج کند؛ و زندگي طوبا اين گونه آغاز مي‌شود. در خلال اين داستان، پارسي‌پور به بررسي تاريخ ايران از اواخر قاجار تا اوايل پهلوي پرداخته است.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
اين حراميان کارشان به جايي رسيده بود که مي‌خواستند آب تهران را در لوله بکنند، به اين بهانه که آب کثيف نشود، تا چه بشود؟ هر وقت خواستند لوله‌ي آب را ببندند و شهر را صحراي کربلا کنند. مي‌خواستند در خيابان‌ها سنگ‌ريزه بپاشند و قير بکشند تا مردم نتوانند راه‌آب‌ها را تميز کنند.



۹. گلي ترقي




گلي ترقي، متولد ۱۷ مهر ۱۳۱۸ در تهران، نويسنده‌ي ايراني و همسر پيشين هژير داريوش(کارگردان) است. ترقي هم‌اکنون ساکن فرانسه مي‌باشد. ترقي در سال ۱۹۵۴ ميلادي پس از به پايان رساندن سيکل اول دبيرستان به آمريکا رفت و ۶ سال در آمريکا زندگي کرد و در رشته‌ي فلسفه فارغ‌التحصيل شد و از آن‌جا که زندگي در آمريکا را دوست نداشت به ايران برگشت. او پس از بازگشت، به داستان‌نويسي روي آورد و  ۹ سال در دانشکده‌ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به تدريس در رشته‌ي شناخت اساطير پرداخت، سپس به فرانسه مهاجرت رفت.

اولين مجموعه داستان‌اش به‌نام، من هم چه‌گوارا هستم در سال ۱۳۴۸ توسط انتشارات مرواريد منتشر شد. يکي از داستان‌هايش به نام، بزرگ ‌بانوي روح من به فرانسه ترجمه شد. در سال ۱۹۸۵ اين داستان به عنوان بهترين قصه‌ي سال در فرانسه برگزيده شد. ترقي برنده‌ي دومين دوره‌ي جايزه‌ي بيتا به سال ۲۰۰۹ است. ترقي پس از سال ۱۳۵۷ داستان‌هاي تامل‌برانگيزي مثل بزرگ بانوي روح من، اتوبوس شميران و خانه‌اي در آسمان نوشته ‌است که نمونه‌هاي برجسته‌ي ادبيات داستاني معاصر ايران هستند.

رمان خواب زمستاني يکي از آثار برجسته‌ي ترقي است. اين داستان در ده فصل تدوين شده و در آن خاطرات زندگي پيرمردي تنها مرور مي‌شود. پيرمرد در دوران مدرسه با چند همکلاسي‌اش عهد کرده‌اند که تا آخر عمر در کنار يکديگر باشند اما حالا او تنهاست و هر روز منتظر است تا کسي به ديدارش بيايد. هر فصل داستان خاطرات و زندگي يکي از دوستان پيرمرد را روايت مي‌کند.

در بخش از کتاب مي‌خوانيم:
آدميزاد فراموشکاره. وقتي درد داره، قيل و داد مي‌کنه، داد مي‌کشه و بعد يادش مي‌ره. درد که هميشه درد نمي‌مونه. يا درمون مي‌شه يا آدم بهش انس مي‌گيره.



۱۰. بلقيس سليماني

بلقيس سليماني متولد ۱۳۴۲ در کرمان، داستان نويس، منتقد ادبي و پژوهشگر معاصر ايراني است. سليماني در رشته‌ي کارشناسي ارشد فلسفه تحصيل کرده‌ است و بيش از هشتاد مقاله در مطبوعات نوشته‌ است. برخي از داستان‌هاي او به زبان‌هاي انگليسي، ايتاليايي و عربي ترجمه شده‌ است. وي داوري جايزه‌هاي ادبي را نيز بر عهده داشته‌ است، از جمله جشنواره‌ي بين‌المللي برنامه‌هاي راديويي و جايزه‌ي منتقدان و نويسندگان مطبوعاتي.

کتاب‌هاي بازي آخر بانو، بازي عروس و داماد و خاله بازي از آثار او است که همگي چندين‌بار تجديد چاپ شده‌اند. رمان بازي آخر بانو برنده‌ي جايزه‌ي ادبي مهرگان و بهترين رمان بخش ويژه‌ي جايزه‌ي ادبي اصفهان در سال ۱۳۸۵ شده ‌است. گفتني است رمان‌هاي بازي آخر بانو و خاله‌بازي دو کتاب از يک سه‌گانه در زمينه‌‌ي عشق و روايت قدرت هستند که داستان آن‌ها در زمان رويدادهاي سياسي و اجتماعي دهه‌ي ۱۳۶۰ ايران قرار دارد و نقش اصلي و محوري آنها با زنان است.

بازي آخر بانو، روايت داستان زندگي پرمانع دختري روستايي به نام گل بانو است که قصد دارد وارد دانشگاه شود و سرنوشتي را که جامعه، روستا و مادر سرايدار مدرسه براي وي پيش‌بيني مي‌کنند تغيير دهد. او در طي زندگي خود عاشق مي‌شود، خواستگاران را رد مي‌کند، تن به ازدواجي مي‌دهد که منجر به طلاق مي‌شود و کودکش توسط شوهر سابق ربوده مي‌شود و تجربه‌هاي گوناگوني را پشت سر مي‌گذارد.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
دستش گرم بود، در را که بست بازى را شروع کردم، همان جا توى هال روى زمين نشستم و چادر سفيد را تا روى ابروهايم‏ کشيدم‏. به خانه‌ي بخت خوش آمدى‏. چيزى نگفتم و به اطراف نگاه کردم، خانه‌ي بزرگى بود، ظاهرا سه اتاق خواب داشت‏.



۱۱. غزاله عليزاده


فاطمه عليزاده با نام مستعار غزاله، متولد بهمن ۱۳۲۷ در مشهد و در گذشته‌ي ۲۱ ارديبهشت ۱۳۷۵ است. عليزاده نويسنده‌ي ايراني است که از آثار مشهور او مي‌توان به رمان دو جلدي خانه‌ي ادريسي‌ها اشاره کرد. او نويسندگي را از دهه‌ي ۴۰ خورشيدي و با انتشار داستان‌هاي کوتاه در مشهد آغاز کرد. عليزاده دو بار ازدواج کرد. بار نخست با بيژن الهي، که حاصل آن يک دختر به نام سلمي است، و بار ديگر با محمدرضا نظام شهيدي.

عليزاده در کنکور؛ رشته‌ي ادبيات فارسي در مشهد و حقوق و فلسفه در تهران قبول شد و به خواست مادرش در رشته‌ي حقوق ادامه تحصيل داد و با مدرک ليسانس علوم سياسي از دانشگاه تهران به دانشگاه سوربن فرانسه رفت و در رشته‌ي فلسفه و سينما ادامه تحصيل داد. در واقع او ابتدا براي دکتراي حقوق به پاريس رفت ولي با زحمت زياد رشته‌اش را به فلسفه‌ي اشراق تغيير داد و قصد داشت پايان‌نامه‌اش را درباره‌ي مولوي بنويسد، که با مرگ ناگهاني پدرش آن را نيمه‌کاره رها کرد.

وي نويسندگي را از دهه‌ي ۱۳۴۰ و با چاپ داستان‌هاي خود در مشهد آغاز کرد. سفر ناگذشتني، نام نخستين مجموعه داستان غزاله است که در سال ۱۳۵۶ منتشر شد اما از معروف‌ترين آثار وي مي‌توان به رمان دو جلدي خانه‌ي ادريسي‌ها و مجموعه داستان چهارراه اشاره کرد. خانه‌ي ادريسي‌ها سه سال پس از مرگ غزاله، جايزه‌ي بيست سال داستان‌نويسي را از آن خود کرد.

علیزاده نویسنده‌ای با نویسنده‌ای با نثری استخوان‌دار، پیچیده و در عین حال شاعرانه است. علیزاده به تعبیری از «واژه‌بازترین و جمله‌پردازترین» نویسندگان تاریخ ایران بود. دختری خراسانی و زنی‌زیبارو که سرانجام در شهری شمالی از شرِ سرطان از خیرِ زندگی دست شست و به زندگی‌اش پایان داد. نویسنده‌ی رمان خانه‌ی ادریسی‌ها و مجموعه داستان دومنظره. آثار او راحت‌الحلقوم نیستند، خواندنشان سخت است. کلمات شاید ثقیل و خوددنما باشند، اما خواننده‌ای که خود را با آثار او مانوس یابد، ردپایی از روحِ کلمات او را در نوشته‌های خود احساس خواهد کرد.

قصه‌ي خانه‌ي ادريسي‌ها درباره‌ي شهري به نام عشق آباد است. گروهي به قدرت رسيده که وارد شهر شده‌اند تا حق ستم‌ديدگان را از ثروتمندان بگيرند و آنها را از خانه‌هاشان بيرون کنند و به سزاي کارهاي ناشايستشان برسانند. همه‌ي ماجرا در خانه‌ي بزرگ و کهنه‌اي مي‌گذرد. ادريسي‌ها ساکنان نخستين خانه هستند.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
پيشترها اگر مي‌گفتند مجذوب زني خواهم شد از ته دل مي‌خنديدم؛ هيچ موجودي را بيرون از خودم نمي‌ديدم، تا تو ذره ذره آمدي به درونم؛ با هر نبض من مي‌تپي. فراغتي نيست. انگار بزرگت کرده‌ام، مثل احمق‌ها با خيالت حرف مي‌زنم.

و در بخشی دیگر از همین اثر:

نزدیک ظهر آمدند. اوّلی ورزیده بود. کلاه کپی بر سر، بینی، ورم کرده و پهن، انگار که لحظه‌یی پیش مشتی بر آن زده بودند. سبیل سیخ سیخ بوری روی لبهای درشت و گلگون او سایه می‌انداخت. لباس سرهم کار بر تن، رکاب شانه چپ افتاده روی بازو، چمدان به دست، وارد شد. با حجب به اطراف نگاه کرد. نفس عمیقی کشید، سینه را از عطر گلهای یاس انباشت. ته سیگار خاموش را روی زمین انداخت و با پاشنه کفش له کرد. وهاب و خانم ادریسی روی پلّکان ایستاده بودند. نگران نگاه می‌کردند. مرد وارد سرسرا شد. پای او به میزی گیر کرد. گلدانی افتاد و شکست. محکم قدم برمی‌داشت تا اهل خانه را خبر کند. یاور از ته راهرو آمد. مرد کپی باران خورده را از سر برداشت و زیر بازو گرفت: «قهرمان سلام! (دست را پیش آورد) قهرمان رشید به اهل خانه درود می‌فرستد. بی‌زحمت اتاق مرا نشان بدهید!»

چشمهای یاور فراخ شد. رگ کشیده‌یی روی گردن او ورم کرد: «کدام اتاق؟»

رشید به در تکیه داد: «فرق نمی‌کند. آفتابرو باشد بهتر است. سالهاست که پا درد دارم. تنها زندگی می‌کنم. کلّه سحر می‌روم، بعدازظهر برمی‌گردم. سروصدا هم ندارم.»

«کی گفت بیایید اینجا؟ نشنیده‌اید این خانه صاحب دارد؟»

مرد سیگاری روشن کرد: «چه بهتر! خانه‌های شخصی امنتر است. در خانه‌های عمومی، خودتان که می‌دانید، سروصدا زیاد است. امراض مسری، (بینی را بالا کشید)، اشخاص ناباب که پول آدم را می‌دزدند.»

خانم ادریسی از پلّکان پایین آمد. دست به طارمی می‌گرفت، سکندری می‌خورد و دامن موجدار او به پاشنه‌ها می‌پیچید. رشید خبردار ایستاد. بانوی پیر عینک را جابه‌جا کرد: «اینجا چه می‌خواهید؟»

«یک اتاق می‌خواهم قهرمان!»

صدای مرتعش خانم زیر سقف پیچید: «کی به شما گفته اینجا مسافرخانه است؟»

رشید به سیگار پک زد: «آتشکارهای قهرمانِ آتشخانه مرکزی. بروید تماس بگیرید!»

خانم به او نگاه خیره‌یی کرد. مرد چمدان را زمین گذاشت، دستها را به هم مالید، لبخند زد و ده سال جوانتر شد: «عدّه‌یی سر کوچه‌اند، صدایشان کنم؟ (جیبهای کت را گشت و کاغذی چرب و تاخورده بیرون آورد) نگاه کنید! حکم رسمی! (نامه را به بانوی پیر داد) خودتان بگیرید بخوانید!»

خانم ادریسی کاغذ را کنار زد. چند قدم عقب رفت. صورت آتشکاری، پشت شیشه، کنجکاو به آنها نگاه می‌کرد. از نوک سبیل بور و مژه‌های او قطره‌های آب می‌چکید. بینی تیغه‌یی سرخ، چشمهای تبدار خیره و گونه‌های برجسته‌یی داشت. دست رو به گوشها می‌برد، نوک بینی را می‌جنباند، با چشم و ابرو اشاره‌هایی می‌کرد.

بانوی پیر چشم بست و سر را به ستون تکیه داد: «او را از اینجا دور کنید! طاقت دیدنش را ندارم.»

وهاب پایین آمد، روی آخرین پلّه نشست، دست زیر چانه گذاشت و به نقوش اسلیمی قالی خیره شد.

قهرمان رشید پک محکمی به سیگار زد. رو به بانوی پیر کرد: «چشمهایتان را باز کنید! خودش رفت.»

خانم ادریسی به پنجره نگاه کرد. کسی نبود. نفس عمیقی کشید. به یاور گفت: «زود اتاقی به این مرد بده! در همین طبقه، ته راهرو؛ به حیاط هم راه دارد. (از کنج چشم نگاهی به مرد منتظر کرد) قول بدهید بی سروصدا رفت و آمد کنید. درها را یواش ببندید. عطر با خودتان ندارید؟ (رشید به انکار سر تکان داد. خانم ادریسی به وهاب رو کرد) برو معجونت را بیاور! آن نافه کذایی عنبر ماهی.»

«شیره، نه نافه!»

قهرمان رشید به دور و بر نگاه کرد: «شما از کسی می‌ترسید؟»




۱۲. منيرو رواني‌پور




منيرو رواني‌پور، متولد ۲ مرداد ۱۳۳۱ در بوشهر است. او نويسنده‌ي فارسي‌زبان ساکن امريکا است. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در بوشهر گذراند و در دانشگاه شيراز روانشناسي خواند. سپس براي ادامه تحصيل به آمريکا رفت و در رشته‌ي علوم تربيتي از دانشگاه، کارشناسي ارشد گرفت.

رواني‌پور از سال ۱۳۶۰ داستان‌نويسي را شروع کرده‌ است و نخستين کتابش، کنيزو، در سال ۱۳۶۷‌ منتشر شد. پس از آن تعداد زيادي داستان کوتاه و چند رمان نوشت. داستان رعنا از مجموعه‌ي نازلي، در دوره‌ي سوم جايزه‌ي گلشيري برگزيده شد. رواني‌پور در کلاس‌هاي داستان‌نويسي با بابک تختي، پسر پهلوان تختي آشنا شد و ازدواج کردند و فرزندشان غلامرضا حاصل اين ازدواج مي‌باشد.

منيرو علاقه‌ي زيادي به اساطير و آيين‌ها به خصوص آيين‌هاي جنوب ايران و کاربردشان در داستان‌هاي خود دارد. اولين رمان رواني‌پور اهل غرق، نام دارد که در سال ۱۳۶۹ به شيوه‌ي رئاليسم جادويي نوشته شده است. رماني که در آن از آيين‌هاي روستاي زادگاهش استفاده فراوان کرده است. زن‌ها در داستان‌هاي او نقشي اساسي دارند و درگذر از رنج‌ها، زندگي را تغيير مي‌دهند و اغلب آينده‌اي بهتر مي‌سازند. او در دسامبر سال ۲۰۰۷ با همسر و پسرش به دعوت دانشگاه براوون به آمريکا آمد و ماندگار شد.

کولي کنار آتش، نام يکي از رمان‌هاي رواني پور است. قصه درباره‌ي دختري کولي و چادرنشين به نام آينه است که طي سفري اوديسه‌وار از جنوب ايران به پايتخت مي‌رود. در اين کتاب عقايدي همچون محوريت زنان در زندگي، شهامت اعتراف به عشق توسط زنان، سنت شکني‌ها، ارتباط قهرمانان زن با جهاني غيرمادي و پيشگويي‌هاي غيرمنتظره به چشم مي‌خورد.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
مگريز آينه، مگريز…مي‌گريزد، نه به جانب جايي که من مي‌خواهم، روي دو زانو مي‌افتد، دستش را دراز مي‌کند، کاکل سبز بوته‌اي را مي‌گيرد تا برخيزد، به پهلوي راست يله مي‌شود، لبانش را به دندان مي‌گزد، توش و توانش را جمع مي‌کند تا دوباره برخيزد. مگريز آينه، مگريز…آخر کجا مي‌خواهي بروي؟ هيچ کجا فقط از اين قصه مي‌روم. بلند مي‌شود، چند گامي برمي‌دارد.



۱۳. فهيمه رحيمي




فهيمه رحيمي متولد ۱۳۳۱ و درگذشته‌ي ۱۳۹۲ است. رحيمي را به عنوان نويسنده‌ي رمان‌هاي عامه‌پسند ايراني مي‌شناسند. او با داشتن ۷ کتاب در ميان ۴۷ کتاب پرفروش پس از انقلاب ۵۷ در ايران، رکورددار اين فهرست است.

رحيمي در خرداد سال ۱۳۳۱ در تهران به دنيا آمد. نخستين فعاليت ادبي جدي وي نوشتن قطعه‌اي ادبي با عنوان دلم براي پروانه مي‌سوزد در ۹ سالگي بود. او تجربه کار در زمينه‌ي خبرنگاري ورزشي و ادبيات کودکان را نيز در کارنامه‌ي خود دارد.

رحيمي مدتي در يک حوزه‌ي علميه در محله آب‌منگل تهران به تحصيل دروس ديني پرداخت. سپس با مهاجرت به کرج، به عضويت کتابخانه‌ي شهر و حلقه‌ي ادبي پروين اعتصامي درآمد و نويسندگي را به صورتي جدي‌تر ادامه داد. رحيمي اولين کتاب خود را با عنوان بازگشت به خوشبختي در سال ۱۳۶۹ منتشر کرد. او ۲۳ عنوان رمان نوشت و منتشر کرد که بسياري از آن‌ها به صورت متعدد و پي‌درپي به چاپ مجدد رسيد. رحيمي هم‌چنين آثاري را براي کودکان نوشته که هيچ‌کدام به چاپ نرسيده ‌است.

رمان برجي در مه، يکي از آثار رحيمي است. قصه درباره‌ي دختري به نام آيدا و پدرش است که با دايي خانواده مشکل دارد و آيدا و مادر منتظر نامه‌ي دايي هستند براي اينکه تعطيلات عيد به پيش او بروند و طبق روال هر دو سال يک بار بالاخره نامه به دستشان ميرسد.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
آيدا که از صداي پدر سر از در هال بيرون آورده بود و به پدر مي‌نگريست با ديدن پاکت در دست او، خوشحال به حياط دويد و او هم با بانگي بلند فرياد کشيد: بالاخره رسيد. پدر به چهره‌ي شاد دخترش نگريست و از سر افسوس سر تکان داد و با انداختن آن به روي زمين از خانه خارج شد. با آن که هر دو سالي يک‌بار به وقت رسيدن نوروز چنين نامه‌اي به دست آن‌ها مي‌رسيد اما آقاي زاهدي در هيچ‌يک از سال‌هاي گذشته هم از رسيدن دعوت‌نامه احساس خوشحالي نکرده بود. 



۱۴. زويا پيرزاد


زويا پيرزاد، متولد سال ۱۳۳۱ در آبادان است. او نويسنده‌ي ارمني‌تبار ايراني است. پيرزاد در سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ‌ها را من خاموش مي‌کنم جوايزي مثل بهترين رمان سال پکا، بهترين رمان سال بنياد هوشنگ گلشيري، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوري اسلامي و لوح تقدير جايزه‌ي ادبي يلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو يکي از برندگان جشنواره‌ي بيست سال ادبيات داستاني در سال ۱۳۷۶ و جايزه‌ي کوريه انترناسيونال در سال ۲۰۰۹ شد. پيرزاد تمام آثارش را به فرانسوي ترجمه کرده‌ است. او هم‌اکنون ساکن آلمان است.

وي در سال ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷، سه مجموعه از داستان‌هاي کوتاه خود را به چاپ رساند؛ مثل همه‌ي عصرها، طعم گس خرمالو و يک روز مانده به عيد پاک، مجموعه داستان‌هاي کوتاهي بودند که به دليل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند. اولين رمان بلند زويا پيرزاد، با نام چراغ‌ها را من خاموش مي‌کنم در سال ۱۳۸۰ به چاپ رسيد.

داستان اين رمان که با نثري ساده و روان نوشته شده‌ است، در شهر آبادان دهه‌ي چهل خورشيدي مي‌گذرد و شخصيت‌هاي داستان از خانواده‌هاي کارمندان و مهندسان شرکت نفت هستند که در محله‌ي بوارده جدا از بوميان آبادان زندگي مي‌کنند. راوي اين داستان، زني ارمني به نام کلاريس آيوازيان است که در اين داستان، از روابط خانوادگي خويش، فرزندان دو قلو و دنياي عاطفي آنها و از همسايه‌هايي سخن مي‌گويد که در آبادان در خانه‌هاي سازماني زندگي مي‌کنند. موضوع اصلي اين داستان يکنواختي زندگي يک زن خانه‌دار و خستگي از اين روند و دل بستن به مرد همسايه‌اي که فکر مي‌کند دنياي بهتري براي او به ارمغان خواهد آورد.

در بخشي از اين داستان مي‌خوانيم:
آرمن نگاه به سقف پرسيد؛ تو و پدر قبل از اين‌‌که عروسي کنيد عاشق هم شديد؟ هول شدم، سوال ناگهاني، رفتار پيش‌بيني نشده و هر چيزي که از قبل خودم را برايش آماده نکرده بودم، دستپاچه‌ام مي‌کرد و آرمن خداي اين کارها بود. حالا به سقف زل زده بود و منتظر جواب من بود. پا شدم و کنار پنجره ايستادم. ياد روزهاي گذشته‌ام افتادم که دبير جبر قرار نبود از من درس بپرسد و پرسيده بود و بلد نبودم معادله‌ي روي تخته سياه را حل کنم. نگاه‌هاي همکلاسي‌ها را پشت سرم حس مي‌کردم و از زير چشم دبير رياضيات را مي‌ديدم که بي‌حوصله و منتظر با انگشت روي ميز ضرب يورتمه گرفته بود. خيس عرق بودم و قلبم به‌شدت توي دلم مي‌زد. مي‌گفتم خدايا کمکم کن اين لحظه‌ها را زود بگذرانم. چشم به درخت کُنار و پشت به پسرم گفتم: من هم مثل تو از رياضي خوشم نمي‌اومد.


۱۵. فتانه حاج‌سيدجوادي


فتانه حاج‌سيدجوادي با نام مستعار پروين، متولد ۱۳۲۴ در کازرون است او از رمان‌نويس‌هاي ايراني است. او در دوره‌ي نوجواني و جواني تحصيل در رشته‌ي زبان انگليسي را برگزيد. وي از کودکي به نويسندگي علاقه‌ي فراوان داشت اما در سن پنجاه سالگي دست به نگارش زد و رمان پرفروش، بامداد خمار را نوشت. اين رمان بارها در ايران تجديد چاپ شد و بسياري او را با اين رمان مي‌شناسند. حاج‌سيدجوادي در سال۱۳۲۳ در شيراز متولد شد و در شميران بزرگ شد. با پزشکي ازدواج کرد و به اصفهان رفت. آن‌ها دو دختر و يک پسر دارند. هر دو دختر آن‌ها دندانپزشک هستند.

بامداد خمار يکي از پرفروش‌ترين رمان‌هاي معاصر ايران است که در سال ۱۳۷۴ به چاپ رسيد. اين رمان با بحث‌ها و نقدهاي بسيار روبه‌رو شد. از معروف‌ترين موافقان اين رمان مي‌توان به نجف دريابندري اشاره کرد که مطلبي در دفاع از بامداد خمار نوشت. مطلب با واکنش تند هوشنگ گلشيري مواجه شد او اين رمان را بي‌مايه خوانده بود. برخي ديگر از موافقان بامداد خمار، آن را براي مقوله‌ي روابط ميان زنان و مردان جوان مفيد دانسته يا درس عبرتي دانستند براي جوانان بي‌تجربه. مخالفان، آن را دفاع از اصالت و شرافت طبقات بالادست جامعه و تحقير فرودستان دانستند. اما گفتني است اين رمان با اقبال عموم مردم مواجه شد.

محبوبه داستان عشق و عاشقي خودش را که در نخستين سال‌هاي حکومت رضاشاه در ايران رخ داده است در رمان بامدادخمار روايت مي‌کند؛ داستان درباره‌ي عشق دختري از خانواده‌اي بافرهنگ و باسواد به شاگرد نجاري به اسم رحيم است. محبوبه از اصرارهاي خودش و مخالفت‌هاي خانواده‌اش براي اين ازدواج سخن مي‌گويد و آنچه بر سر اين ازدواج آمده است را براي سودابه شرح مي‌دهد.

در بخشي از اين رمان مي‌خوانيم:
خنديد و من خوشحال شدم. دندان‌هايش رديف و سفيد و محکم بود. مثل اين ‌که مشکل فقط دندان‌هاي او بود که کمتر از دندان‌هاي پسر عطاالدوله نبودند. قربان قدرت خدا بروم. اين شاگرد نجار در اين دکان کوچک چه ‌قدر زيباتر از پسر محترم و زيباي شازده ‌خانم مي‌نمود. يا شايد به چشم من اين‌طور بود. الحق که جاي او اين نبود. جاي او در کاخ پادشاهي بود.


۱۶. پرينوش صنيعي


پرينوش صنيعي، داستان‌نويس ايراني متولد سال ۱۳۲۸ در تهران است. او داراي اصالت دزفولي است. صنيعي در محله‌ي شاپور زندگي مي‌کرد. در دبيرستان به تحصيل در رشته‌ي ادبي پرداخت و در دانشگاه در رشته‌ي روان‌شناسي تحصيل کرد. بعد از پايان تحصيلاتش، صنيعي دريک موسسه‌ي حمايتي (موسسه‌ي تربيتي شهرداري) مشغول کار شد. پدر وي يکي از کارکنان وزارت امور اقتصاد و دارايي بود.

رمان سهم من، در واقع اولين اثر داستاني صنيعي است که در مدت کوتاهي مورد استقبال زياد خوانندگان قرار گرفت و چندين بار تجديد چاپ شد. پرينوش صنيعي پس از اين کتاب، رمان پدر آن ديگري را به رشته تحرير در آورد که رمان دوم او نيز توفيق بيشتري در جذب مخاطبان يافت. فيلمي با همين نام در سال ۱۳۹۳ از اين رمان ساخته شد.

رمان سهم من، داستان زندگي زني است که از کودکي تا ميانسالي روايت مي‌شود. معصومه، دختر بچه‌اي از يک خانواده‌ي مذهبي است که در قم زندگي مي‌کنند و قصد مهاجرت به تهران را دارند. ماجرا از اوايل دهه‌ي سي آغاز مي‌شود و رفته رفته با بزرگ شدن معصومه، تحولات اجتماعي و فرهنگي در قالب انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي، زندگي او را تحت تاثير مي‌دهد.

معصومه که نماد مظلوميت و معصوميت است به خصوص که اطرافيانش او را با نام معصوم صدا مي‌زنند، به دليل محدوديت‌هايي که يک خانواده‌ي به شدت مذهبي با سه برادر متعصب براي او ايجاد مي‌کنند، مجبور به ترک تحصيل مي‌شود. در حالي که برادر او حق ارتباط نامشروع با خانم همسايه را دارد، از او حق ارتباط با بهترين دوستش پروانه سلب مي‌شود و به دليل اتهام در داشتن ارتباط با پسري به نام مسعود، متهم به آبروريزي خانواده‌اش شده و وادار به ازدواجي اجباري مي‌شود. ازدواج با کسي که تا روز ازدواج حتي او را نديده است. او همسر يک کمونيست جوان دو آتشه که در تکاپوي نقشه‌هاي مبارزات مسلحانه براي رژيم است، مي‌شود.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
هميشه از کارهاي پروانه تعجب مي‌کردم. اصلا به فکر آبروي آقا جونش نبود. توي خيابون بلند حرف مي‌زد و به ويترين مغازه‌ها نگاه مي‌کرد، گاهي هم مي‌ايستاد و يک چيزايي رو به من نشون مي‌داد. هر چي مي‌گفتم زشته، بيا بريم، محل نمي‌گذاشت. حتي يک‌بار منو از اون طرف خيابون صدا کرد، اون هم به اسم کوچيک، نزديک بود از خجالت آب بشم برم توي زمين. خدا رحم کرد که هيچ کدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گرنه خدا مي‌دونه چي مي‌شد.



۱۷. نازي صفوي




نازي صفوي، نويسنده ايراني متولد ۱۳۴۶ در تهران است. از صفوي تا به حال دو رمان به نام دالان بهشت و برزخ اما بهشت منتشر شده است. دالان بهشت در سال۱۳۷۸ منتشر شد و سومين کتاب پرفروش ۱۴سال اخير بوده‌ است. رمان بعدي او، برزخ اما بهشت سال ۸۳ منتشر شد و مورد توجه مخاطبانش واقع شد.

گرايش و علاقه‌ي او بيشتر به مطالعه‌ي کتاب‌هاي روانشناسي است و آثار کلاسيکي چون ديوان حافظ و مثنوي معنوي است که در آثارش نمود دارد. صفوي نوشتن را از دوران مدرسه آغاز کرد اما به‌طور رسمي با نوشتن رمان دالان بهشت در سال ۱۳۷۸ در رديف نويسندگان قرار گرفت. او در نوشتن از حس خود کمک مي‌گيرد و چندان مقيد به شناخت و تاثيرپذيري از مکاتب، اصول و قواعد حاکم بر داستان‌نويسي نيست. کتاب ديگر صفوي تا بهشت راهي نيست نام دارد. در مجموع با کتاب اخير ۳ گانه‌ي او کامل مي‌شود. صفوي تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته‌ي روان‌شناسي به خاطر پرداختن به ادبيات، ناتمام گذاشته است.

برزخ اما بهشت، در واقع زندگي زني به نام ماهنوش را روايت مي‌کند که با روحي زخم‌ خورده، پس از پايان دادن به زندگي مشترکش، به نزد خانواده‌اش باز مي‌گردد تا در آن‌جا دردهاي گذشته‌اش را به فراموشي بسپارد. در اين هنگام دخترخاله‌ي ماهنوش، رعنا که حتي نسبت به خواهرهايش بيشتر احساس صميميت و راحتي مي‌کند همراه با دخترش کيميا به ايران مي‌آيد و وضعيت ماهنوش رو به بهبودي مي‌رود اما مدتي بعد مشخص مي‌شود که رعنا سرطان دارد و بعد از مرگ رعنا، ماهنوش سرپرستي کيميا، دختر رعنا را به عهده مي‌گيرد، در اين راه حسام، برادر رعنا و پسرخاله‌ي ماهنوش به او کمک مي‌کند.
در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:


با اين که مغزم مدام مثل گردونه‌اي سريع با فکرهاي مختلف مي‌چرخيد ولي در عمل طول مي‌کشيد تا آن‌چه فکر مي‌کردم به زبان بياورم. خدايا! نمي‌دونم چه بلايي سرم آمده، گهگاه دلم مي‌خواهد از اين همه رخوت و کندي و سستي فرياد بزنم ولي نمي‌توانم، ممکن است به خاطر مصرف اين قرص‌هاي جورواجور باشد؟! ولي نه، اصلا به خاطر اين حالت‌هايم بود که من را بردند پيش دکتر محمودي. پس چرا؟ چرا مثل آدم آهني شده‌ام؟! چرا مغزم ديگر از من فرمان نمي‌گيرد؟! چرا؟



۱۸. فريبا وفي


فريبا وفي در اول بهمن سال ۱۳۴۱ در تبريز متولد شد. او دو فرزند دارد و از سال ۱۳۷۷ در تهران زندگي مي‌کند. وي از نوجواني به داستان‌نويسي علاقه‌ داشت و چند داستان کوتاه‌اش در نشريه‌هايي مثل آدينه، دنياي سخن، مجله‌ي زنان و چيستا به چاپ رسيده است. اولين داستان جدي او با نام، راحت شدي پدر در سال ۱۳۶۷ در مجله‌ي آدينه به چاپ رسيد.

فعاليت حرفه‌اي او به عنوان يک نويسنده داستان و رمان از سال ۱۳۶۷ آغاز شد. او تا سال ۱۳۸۱ چند مجموعه داستان منتشر کرد و در سال ۸۱ نخستين رمانش انتشار پيدا کرد. نخستين مجموعه داستان‌هاي کوتاه او به نام در عمق صحنه در سال ۱۳۷۵ و دومين مجموعه‌اش با نام، حتي وقتي مي‌خنديم در سال ۱۳۷۸ چاپ شد. اولين رمان او با نام پرنده‌ي من در سال ۱۳۸۱ منتشر شد که مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. آثار داستاني وفي را مي‌توان در دو گروه داستان کوتاه و رمان طبقه‌بندي کرد.



۱۹. نسيم مرعشي




نسيم مرعشي از نويسندگان جوان است. او متولد سال ۱۳۶۲ در تهران، فارغ‌التحصيل رشته‌ي مهندسي مکانيک از دانشگاه علم و صنعت، نويسنده و روزنامه‌نگار ايراني است. مرعشي با کتاب پاييز فصل آخر سال است در سال ۱۳۹۳ برنده‌ي جايزه‌ي ادبي جلال آل‌احمد شد.

وي دوران کودکي و نوجواني خود را در اهواز گذراند. از سال ۱۳۸۵ روزنامه‌نگاري را در هفته‌‌نامه‌ي همشهري جوان شروع کرد. از سال ۱۳۸۸ به داستان‌نويسي روي آورد. چندين رمان و داستان کوتاه از او منتشر شده ‌است.

در داستان‌هاي مرعشي مکان جايگاه ويژه‌اي دارد و همين باعث شده فضاسازي و تصويرسازي، به ويژه از مکان، دو ويژگي مهم آثارش باشد. علاوه بر تصويرسازي و تلخي، بومي بودن داستان و روايت‌گري چالش‌ها و مسائل اجتماعي را هم مي‌توان به ويژگي‌هاي آثار مرعشي اضافه کرد.

کتاب پاييز فصل آخر سال است شامل دو بخش با عنوان‌هاي تابستان و پاييز است که هر کدام از اين دو بخش نيز داراي سه فصل مي‌باشد که هر فصل از نگاه يکي از اين سه شخصيت اصلي کتاب روايت مي‌شود. کتاب روايت زندگي سه دختر جوان به نام‌هاي شبانه، روجا و ليلا است. اين کتاب سرشار از دغدغه‌هاي دخترانگي است و از همين جهت ممکن است براي بسياري از دختران جوان از جذابيت بالايي برخوردار باشد.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
دنبال تو مي‌دويدم. روي سراميک‌هاي سرد و سفيد سالن. در آن سکوت ترسناک هزار ساله. هن و هن نفس‌هايم با هر گام بلندتر در گوشم تکرار مي‌شد و گلويم را تلخ مي‌کرد. بخش پروازهاي خارجي آن طرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار و سالن پروازش هي دورتر مي‌شد. رسيدم به گيت. پشتت به من بود، اما شناختمت. کت نيلي‌ات تنت بود و چمدان به دست، منتظر و آرام ايستاده بودي.



۲۰. فرخنده آقايي


فرخنده آقايي نويسنده ايراني، متولد ۱۹۵۶ تهران است. رمان از شيطان آموخت و سوزاند او برنده‌ي دوره‌ي هفتم جايزه‌ي منتقدان و نويسندگان مطبوعاتي شده‌ است. آقايي در سال ۱۳۵۸ از دانشگاه الزهرا در رشته‌ي مديريت اداري ليسانس و در ۱۳۶۶ از دانشگاه تهران در رشته‌ي علوم اجتماعي فوق‌ليسانس گرفت و از ۱۳۶۲ به کار در بانک مرکزي ايران پرداخت.

او در داستان‌هايش بيشتر به مسائل و مشکلات زنان طبقه‌ي متوسط شهري مي‌پردازد. آقايي، نخستين داستان‌هاي کوتاه خود را تحت عنوان‌هاي راز کوچک و چرا ساکت بمانم، حوالي سال‌هاي ۶۰-۶۱ به رشته‌ي نگارش درآورد که با نوشتن آنها بسيار مورد تشويق قرار گرفت.

از شيطان آموخت و سوزاند نوشته‌ي فرخنده آقايي از رمان‌هاي برجسته معاصر فارسي است. اين اثر، روايتي از زندگي آدم‌هاي شهري است. زندگي و وضعيت زن داستان در دنياي شهر، دغدغه‌ي اصلي نويسنده را شکل ‌مي‌دهد. استفاده از تکنيک قديمي، اما جذاب يادداشت‌هاي روزانه و توجه خاص به عنصر زمان در روايت، از ويژگي‌هاي درخور توجه اين کتاب است.

در بخشي از کتاب مي‌خوانيم:
مدتي که آن‌جا بودم، نتوانسته بود بهانه‌اي از من بگيرد. يک‌بار که همه در صف صابون و شامپو و پودر لباسشويي ايستاده بودند، از من پرسيد: چرا تو در صف نمي‌ايستي؟ گفتم: بعد از همه مي‌روم. نمي‌خواهم در صف باشم. ناگهان موهايم را کشيد و مرا کشان‌کشان از اتاق به سالن آورد. صورتم را به زمين کوبيد و گفت: تو که با ديگران فرقي نداري. فحش‌هاي رکيک مي‌داد. من بالاخره خودم را به بخش مددکاري رساندم و از مددکاران کمک خواستم، ولي براي آن‌ها عادي بود. تا مدت‌ها پشت سرم بي‌حس شده بود و وقتي غذا مي‌خوردم، ترشح خون آلود در دهانم جمع مي‌شد. شفق زندان بود، ولي من جرمي نداشتم، بجز لامکان بودن و نمي‌دانم چرا آن‌جا بودم. براي حمايت از مردان معتاد، مددجويان داوطلب را براي ازدواج نزد مردان معتادي که ترک اعتياد کرده بودند مي‌بردند.


۲۱. ناتاشا امیری


ناتاشا امیری (۱۷ شهریور ۱۳۴۹)، داستان‌نویس و منتقد ادبی ایرانی است. امیری در رشته مهندسی کشاورزی فارغ‌التحصیل شد، اما هرگز در رشته تحصیلی خود فعالیت نکرد. او داستان‌نویسی را از سال ۱۳۷۴ و پس از آشنایی با غزاله علیزاده آغاز کرد. آثارش هم تحت تاثیر کارهای علیزاده است. اولین داستانش به نام «هیچ» در مجله ادبی کلک چاپ شد.
او در نقاشی، مجسمه‌سازی، داوری مسابقات پرش با اسب و چوگان نیر تجربیاتی داشته، «گربه‌ها تصمیم نمی‌گیرند» و «بعد دیگر نمی‌توان خوابید» از جمله آثار شناخته‌شده‌ی اوست.

قسمت هایی از کتاب بعد دیگر نمی توان خوابید:

در آخرین خوابی که از او دیدم کتابی را که بعد از مرگ نوشته بود می خواندم. به سرعت ورق می زدم، صحنه ها را درست می فهمیدم و همه چیز طبیعی بود. دوست داشتم باز هم بخوانم. اما به محض بیدار شدن حتا یک کلمه از آن چه خوانده بودم در یادم نماند چون انگار از جنسی که می شناختم نبود. کتابی که مردگان بنویسند این طور است، کلماتش روی کاغذ ثبت نمی شوند. نه کاغذ کاغذ است و نه قلم قلم، شاید روح مردگان ابزار دیگری برای نوشتن داشته باشد اما فقط حسرت ماند از تمام صحنه هایی که نوشته بود و یادم نبود چه بودند، حسرت این که شاید این داستان ها همان هایی بود که اگر نمی مرد قرار بود بنویسد اما دیگر نه راهی برای نوشتن شان بود و نه برای خواندن شان هیچ حسرتی از این عمیق تر نیست.