ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
حکایت خضر و موسی و زندگی ما
خضر نبی یکی از شخصیتهای مورد علاقهی من در زندگی است. اگرچه که هالهای تماما افسانهای گرد او کشیده شده است، اما همین حکایت منسوب به او و موسی حاوی بزرگترین درسهای زندگی است. و این حکایت در کنار جملهی طلایی «آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران هم نپسند» میتواند چراغ راهی فروزنده برای زندگی ما باشد.
اما این حکایت که احتمالا آن را شنیدهاید، چیست؟
داستان خضر و موسی، داستانی در مورد ملاقات و همراهی موسی با خضر است. این همراهی به درخواست و اصرار موسی بود. خضر با وجود مخالفت اولیه، با این شرط که موسی هیچ سؤالی از او نپرسد، همراهی را قبول میکند. در این همراهی سه عملِ سوراخ کردن کشتی، کشتن نوجوان و تجدید بنای دیوار توسط خضر انجام شد. موسی در هر سه مورد اعتراض کرده و همین سبب جدایی این دو شد. خضر در پایان، علت کارهایی را که انجام داد گفت.
اما سه واقعه در همراهی موسی و خضر چه بود؟
ابتدا این دو سوار بر کشتی شدند و خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی به او اعتراض کرد و خضر شرط خود را گوشزد کرد.
بعد این دو نوجوانی را دیدند و خضر بدون هیچ مقدمهای آن نوجوان را به قتل رساند. این عمل نیز با واکنش شدید موسی روبهرو شد: «آیا جان پاکی را بدون آنکه مرتکب قتلی شده باشد میکشی؟ مرتکب کاری زشت شدی».
خضر مجدد شرط را بازگو کرد. موسی گفت :اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى مكن.
سپس خضر و موسی وارد شهری شدند که اهل آن از پذیرایی آنها خودداری کردند. خضر به دیوار نیمه خرابی رسید و آن را ترمیم و بازسازی کرد. موسی تصور کرد این عمل بخاطر این است که مزدی از اهالی بگیرد و این را به خضر گفت.
خضر گفت: «زمان جدايى ميان من و توست. به زودى تو را از تأويل آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت».
نهایتا طبق گفتههای خضر مشخص شد:
- سوراخ کردن کشتی به اینجهت بود که حاکم ظالمی کشتیها را مصادره میکرد و خضر با سوراخ کردن کشتی، آنرا از مصادره نجات داد تا برای مالکان مستمند خود باقی بماند.
- علت کشتن آن نوجوان این بود که پدر و مادر او اهل بودند، این فرزند آنها را به طغیان میکشاند. خدا فرزند پاکتر و پرمحبتتری بهجای او به آنها خواهد داد.
- آن دیوار متعلق به دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجی متعلق به آنها وجود داشت، پدرشان نیز مرد صالحی بود، پروردگار میخواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را بگیرند.
سوای از محتوای دینی این گفتهها، حکمتی که در این نکات نهفتهاست برای من جالب توجه است.
افراد مذهبی، سیاستمداران، افراد مشهور، مدیران مسئول، پدران و مادران، عاشقان جوان، افراد عجول و احساساتی و کوتهبین که فقط نوک دماغ خود یا جنبههای سطحی و اولیهی هر قضیه را میبینند بسیار فایده خواهند برد؛ اگر مفهوم و ایدهی اصلی پشت این حکایت را آویزهی گوش و جان خود کنند.
منبع: داستان خضر و موسی در وبلاگ علی حیدری
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکمتِ میلاد سیاه گندهلات محل
مطلبی دیگر از این انتشارات
۴ کتاب از نویسندگان زن ایرانی که به زبانی غیر از فارسی نوشته شدهاند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ببینید: ۳۵ پست محبوب و پُر لایکِ من در ویرگول