درباره‌ی هژبر یزدانی


در زمان کودکی و نوجوانی و در فصل تابستان به استخری عمومی در منطقه‌ی فرمانیه می‌رفتم که بخشی از یک ویلای قدیمی کوچک و خوش‌ساخت بود. این استخر اگرچه به اسم شهید لواسانی خوانده می‌شد اما همگان آن را به نام استخر هژبر می‌شناختند. در واقع استخر بخشی از یک ملکِ مصادره‌شده در زمان انقلاب بود. ملکی سابقا از آنِ هژبر یزدانی. اما این هژبر که بود؟

باید روی مورد خاص هژبر یزدانی تمرکز کرد. چرا که تمام نقاط ضعف حاکمیت در شیوه کسب‌و‌کار هژبر عیان هستند و آن حس گردن‌کشی بر مبنای پول زیاد که طبقات پایین دست جامعه را خشمگین و معترض می‌ساخت.

یزدانی به هنگام وقوع انقلاب ۴۵ سال داشت و همان‌موقع هم ثروت افسانه‌ای او به حدی رسیده بود که بالاتر از حبیب ثابت و حبیب القانیان به‌عنوان ثروتمند‌ترین مرد خاورمیانه شناخته می‌شد. متولد سنگسر نزدیک سمنان که در عرصه دامداری كارش را شروع کرد و سختکوشانه گله‌اش را افزایش داد و به‌عنوان یکی از اعضای جامعه بهاییت به منصور روحانی (وزیر کشاورزی در دهه چهل) و دکتر ایادی (پزشک مخصوص شاه) نزدیک شد و توانست مجوز چرای گله‌هایش را در مراتع ملی شده (که از دسترس بقیه گله‌دارها دور شده بود) به‌دست بیاورد.

به غولی در صنعت گوشت بدل شد و بعد تیزهوشانه در عرصه پوست و چرم و کفش هم فعالیتش را شروع و کارخانه‌هایش را تاسیس کرد. اراضی جاده قوچان تا بجنورد را در پوشش طرح کشت و صنعت مورد علاقه منصور روحانی به چنگ آورد و ده‌ها کیلومتر چغندر کاشت و کارخانه‌های قند و شکر تاسیس کرد تا به ارباب گوشت و قند و شکر پایتخت بدل شود. در این سال‌ها شرکت قند قزوین، شرکت شاهین‌کی، کشت و صنعت ایران و آمریکا، شرکت پاکریز، کفش اطمینان، کفش ایران، فلور ایران، کارخانه‌های پی‌وی‌سی سنگسر و اصفهان، کارخانه‌های پنبه و شرکت پوست و نیز عمران بلوچستان در مالکیت او هستند.

این‌ها همه تا سال ۱۳۵۰ هستند. از سال ۱۳۵۲ و با کم شدن سایه علینقی عالیخانی، وزیر و معمار اقتصاد ایران در دهه‌ی ۴۰ بر اقتصاد ایران است که دست یزدانی باز‌تر می‌شود و راه‌های ساده‌تری برای چند‌برابر کردن ثروت خود پیدا می‌کند:‌ سفته‌بازی و وام گرفتن و خرید بانک. از اینجا به‌بعد است که هژبر به یک هیولای واقعی بدل می‌شود. او با زدوبند و رانت و تهدید و کلاهبرداری شروع به خرید سهام بانک‌های مختلف کرد. یزدانی در ابتدا سهام بانک اصناف و بانک بیمه بازرگانان را از سهامداران خرید؛ او سهام را به دو‌برابر قیمت می‌خرید تا پیشنهادش برای خرید سهام رد نشود.

یگانه وزیر دارایی وقت درباره شگردهای یزدانی می‌گوید: «ایشان رفته از سیستم بانکی د‌ر حد‌ود‌ ۷۰۰- ۸۰۰ میلیون تومان پول قرض کرد‌ه، این د‌ر حد‌ود‌ سال‌های ۱۹۷۴ یا ۱۹۷۵ بود‌، این سرمایه‌گذاری‌ها را هم کرد‌ه، این ثروت‌هایی هم که د‌ارد‌… کم‌وبیش به همان اند‌ازه است… هژبر برای خرید‌ سهام بانک توسعه صنعتی و معد‌نی، ۱۰۵ میلیون تومان وام از شعبه فرد‌وسی بانک ملی د‌ریافت کرد‌. پیش‌تر نیز ۱۶۰ میلیون تومان اعتبار از آنان د‌ریافت کرد‌ه بود‌ و سرمایه بانک نیز ۴۰۰ میلیون تومان بیشتر نبود‌.

این د‌ر حالی بود‌ که به موجب مقررات بانک مرکزی، بانک می‌توانست ۱۰‌د‌رصد‌ از سرمایه خود‌ را به هر فرد‌ وام بد‌هد‌. خوش‌کیش مد‌یرعامل بانک ملی به بانک مرکزی احضار شد‌ و د‌ر توضیح گفت: اشتباه شد‌ه است. مقرر شد‌ که هژبر وام بانک ملی را بازپس د‌هد‌، اما برای تاد‌یه د‌یونات خود‌ با این بانک، به سراغ بانک صاد‌رات رفت و ۱۰۰ میلیون تومان وام گرفت. د‌ر حالی‌که سرمایه بانک صاد‌رات ۲۵۰ میلیون تومان بود‌.» اگر با دلار هشت تومان حساب کنیم بدهی او به سیستم بانکی حدود ۱۰۰ میلیون دلار بوده است.

به پول الان می‌شود ۵ هزار میلیارد تومان. (شاید در مقایسه با بدهکاران معاصر خیلی هم به‌چشم نیاید!) فردوست هم می‌گوید: «يک روز ابوالحسن ابتهاج، مدیرعامل بانک ایرانیان، به من تلفن کرد که از این پس در بانک ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانک و ساختمان و وسایل آن به هژبر یزدانی فروخته شده است. یک روز هم سمیعی، رئیس بانک توسعه کشاورزی، به من شکایت کرد که فرد بی‌تربیتی با دو گارد مسلح به مسلسل بدون اجازه وارد دفتر کارم شده و گفته که نامش یزدانی است و می‌خواهد سهام بانک با ساختمان و وسایل به او واگذار شود!

سمیعی پاسخ داده که این امر منوط به اجازه وزارت کشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده که ترتیب آن را هم می‌دهم.» هژبر برای خرید سهام واحد‌های تولیدی در سال ۵۳ و ۵۴، اقدام به خرید بیش از چهار هزار سهم از سهام بانک صادرات ایران کرد. که این بار طبقات مذهبی واکنش نشان دادند و کار با این بانک را تحریم کردند. می‌گویند ثروتش به حدی رسیده بود که در سال ۵۶ می‌خواست دومیلیارد تومان از پولش را به بانکی در آمریکای مرکزی منتقل کند.

یعنی چیزی در حدود سیصد میلیون دلار. کارشکنی یکی از همکاران و دوستان هژبر به‌نام جهانبخش انهاری در پرونده میان یزدانی و بانک ملی و خودداری از شهادت علیه مدیر‌عامل بانک ملی موجب ضرب و جرح شدید او توسط عوامل هژبر می‌شود تاآنجا که انهاری به کما می‌رود و بعدها می‌میرد. روایت است که فرح دیبا از او نفرت داشته و اجازه حضور او در مهمانی‌های دربار را نمی‌داده اما در عوض سروکله هژبر در ضیافت‌های شمس و عبدالرضا (خواهر و برادرهای شاه) به کرات پیدا می‌شده است.

روایت است که یک بار گردنبندی از جواهرات عتیقه مربوط به تزار روسیه را به‌عنوان هدیه تولد برای فرح می‌فرستد و وقتی فرح از پذیرش آنها خودداری می‌کند عینا آنها را به شمس پهلوی می‌‌دهد. هژبر در پاییز ۵۷ همراه با چهره‌های سیاسی و اقتصادی دیگر به جرم اختلاس و غارت بیت‌المال به زندان می‌افتد و در روز ۲۲ بهمن در حمله انقلابیون به اوین هژبر به همراه رئیس سازمان زندان‌ها فرار می‌کند و بعد از چند مدت قاچاقی به کاستاریکا می‌رود و آنجا براي خود دم‌ودستگاهی برپا می‌کند با گروه‌های مسلح و میزبانی از رئیس‌جمهور کاستاریکا در ویلای شخصی و این چیزها. او در سال ۱۳۸۹ در ۷۶ سالگی می‌میرد. او دو بار ازدواج کرد و شش تا بچه داشت. سه پسر و سه دختر.