مصائبِ مصیب


یک ماه پیش مثل اجل معلق برگشتم و بعد مثل برق رفتم! انگار فیوزم پرید. چرا اینطور شد؟ بلایی سرم آمد! مثل همیشه! می‌خواهم یک مجموعه داستان کوتاه بنویسم و اسمش را بگذارم «مصائبِ مصیب» و آن را به صورت ناشناس منتشر کنم! با داستان‌ها و شرح مصایبی کاملا واقعی! چرا این همه بلا سر من می‌آید؟ آیا طلسم و نفرینی در کار است یا نوعی «حماقت خلاق»؟ در آخرین مورد در باب ترجیحم درباره‌ی سبک خوردن دیزی داد سخن می‌دادم و می‌گفتم که «تیلیت کردن آبگوشت و کوبیدن گوشتش اشتباه است. خوردن دیزی به شکل سوپ بسیار بهتر است و احتمال زیاد دلایل اقتصادی باعث شده که مردم آب و گوشت آن را به تیلیت و گوشت کوبیده تقسیم کنند.» و هنوز آخرین لقمه پایین نرفته بود که استخوان گوشت در حلقم گیر کرد! و تازه فهمیدم که چرا دیزی را به تیلیت و کوبیده تقسیم می‌کنند. حتما مصائب مصیب را می‌نویسم. حداقل برای عبرت خودم! البته اگر تا آن موقع بلای جدیدی سرم نیاید.