معرفی کتاب فلسفه‌ی دوستی: دوستی فلسفی یا یادم تو را فراموش!


دوستی فایده‌های زیادی دارد. مانند احساس عشقی که در دل ایجاد می‌کند و رنگ و عمقی که به زندگی می‌بخشد. در همین تعطیلات عید هم احتمالا به هر کسی که دوست و آشنای بیشتری داشته باشد بیشتر خوش می‌گذرد! رهایی آدم از تنهایی و خودخواهی و کمک برای مسئولیت‌پذیر و وفادار بودن، از جمله مزایای دیگر دوستی است. همه درباره دوستی صحبت کرده‌اند. از آدم‌های عادی گرفته تا فیلسوفان و شاعران، اما فلسفه دوستی به راستی چیست؟

الکساندر نهاماس در این کتاب این موضوع را میکاود: او از آنچه در قرون گذشته درباره دوستی گفته‌اند می‌نویسد و بازنمایی دوستی در هنر را نمایان می‌کند. ترکیب فلسفه و دوستی را امتحان می‌کند و جنبه‌هایی از دوستی را به ما نشان می‌دهد که شاید تا به حال از چشممان پنهان مانده بوده است. جنبه‌ها مثبت و منفی. او صحبتش را از ارسطو آغاز می‌کند چراکه معتقد است: «هر بحث جدی در باب دوستی از او آغاز می شود.»
دوستی، مفهومی دائمی در زندگی ما است ، اما توصیف آن دشوار است. حتی میشل دو مونتنی ، نویسنده مقاله ی «ارتباط»، توضیح دوستی مادام العمر خود را دشوار دانست. چرا درک چیزی بسیار بنیادی و جهانی اینقدر دشوار است؟ دوستی چه مفهومی است که درک عمیق آن این چنین سخت جلوه می کند؟

اولین گزارهها درباره دوستی از کجا آمده‌اند؟ چطور میتوانیم توضیح بدهیم که چرا دوستانمان برایمان مهم هستند؟ دوســتی چه منافعی برای زندگیمان دارد که تا این حد حاضریم برایش احساسات خرج کنیم؟

در دوره همه‌گیری کرونا دوستی‌ها وارد فاز دیگری شــدند. خیلی از دوستیها به خاطر محدودیتها و قرنطینه‌ها و در نتیجه دوری فیزیکی آدمها ازیکدیگر دچار بحران شدند. شیوه جدیدی از دوستیها هم پدید آمد که از طریق شبکه‌های اجتماعی و ارتباطات اســکایپی پا گرفت. هر چقدر سن آدمها بالاتر میرود بیشتر به دوستانشان نیاز پیدا میکنند اما نگه داشتن این دوستان هم تبدیل به کار سخت‌تری میشود.

طبق مقاله‌های علمی جدایی از دوســتان حتی بیشــتر از فروپاشی رابطه‌های عاطفی، ممکن است قلب انسان را بشکند.

دوســتان نقطه اتکای ما در این جهان هستند. منافع مشترکی که با خانواده و یا شریک عاطفی‌مان داریم گاهی باعث میشود که رابطه‌ها بیشتر آسیب‌پذیر شوند. رابطه با دوستان اما فقط بر مبنای پذیرش و علاقه و احترام به یکدیگر است درنتیجه مگوترین رازها را با دوستان یکدل و یکرنگ میشــود در میان گذاشت چون اگر قضاوتی هم بکنند در قضاوتشان منفعتی وجود ندارد.

اگر رابطه دوستی بدون حســادت (این مخربترین حس انسانی) وجود داشــته باشد تقریبا میتوانید مطمئن باشید که دوستان‌تان امن‌ترین کسانی هستند که در روزهای سخت و شرایط پیچیده جان‌پناهتان خواهند شد. نکته‌ی مهم اما پایان یافتن دوستی‌هاست...


در زندگی واقعی رفقا کنار هم نمیمیرند بلکه ممکن اســت جایی رفاقتشان به پایان برسد. متاسفانه برای اتمام رابطه دوســتی هیچ قانون و دستورالعملی وجود ندارد درنتیجه خیلی از دوستیها پایان غم‌انگیزی پیدا میکنند. واقعیت اینجاست که فیلمها اینجا به دادمان نمیرسند.

بسیاری از ما نقطه پایان گذاشتن روی برخی از رفاقتها را بلد نیستیم یا بهتر بگویم از پس آن برنمی‌آییم. چون پایان هر رفاقتی مضطربمان می‌کند. اندوهگین شدن بابت از دست رفتن دوستی طبیعی است اما حجم ویرانی که اغلب بابت از دست رفتن هر رابطه رفاقتی تجربه میکنیم ما را فرسوده می‌کند و از وارد شدن بر دوستی‌های جدید می‌ترساند. اینگونه است که رفیق‌بازترین افراد پس از گذشت زمانی به تنها‌ترین افراد بدل می‌شوند، در حالی که گفتیم آدم‌ها هر چه سن‌شان بالاتر می‌رود اتفاقا به «دوست» نیاز بیشتری پیدا می‌کنند...

دوســتیهای خوب هم ممکن است روزی تمام شوند. در صحت و سلامت دو نفر هم تمام شوند. دیگر هم نشود احیایشان کرد. فقط باید تبدیلشان کنیم به خاطرات خوب.

مهم است که از دوستی و مفهوم و کارکرد آن درک و انتظار درستی داشته باشیم. فلسفه‌ی دوستی را بدانیم و صمیمی‌ترین دوستی‌ها را هم دائمی قلمداد نکنیم. «دوستان می‌روند و می‌آیند» نکته‌ی کلیدی بیش از فهم چنین موضوعی آن است که این ویژگی دوستی را مثبت قلمداد کنیم نه منفی. تا دلزده و تنها نمانیم تا فرسوده نشویم. از دوستان سابق دشمن و خیانت‌کار نسازیم و فرصت‌های دوستی جدید را به علت بدبینی و فرسودگی عاطفی از دست ندهیم.

یک دوست خوب لزوما فردی رمانتیک و خیالباف نیست. شما هم نباشید! شاید پربیراه نباشد که بگوییم کتاب فلسفه‌ی دوستی هم به دنبال «منطقی کردن» دوستی در عین تلاش برای کشف منطق و فلسفه‌ی آن بوده است.

اریک اریکسون، روانشناس می‌گوید همه چیز دربــاره پذیرفتن چرخه‌های زندگی است. اینکه بپذیرید هر آدمی یک چرخه زندگی دارد و چرخه زندگی او ممکن اســت حداقل در زندگی شــما پایان پذیرد. البته حرف زدن درباره‌اش ساده‌تر از این است که در عمل بتوانید از پس‌اش بربیایید. مگر آنکه آن را به یک نگرش صادقانه تبدیل کنید.

در پایان کتاب فلسفه دوستی را به تمام علاقه‌مندان به مطالعات فلسفی پیشنهاد می‌کنم. این کتاب‌فلسفه دوستی را روشن و قابل فهم کرده است و بنابراین، برای هر علاقه‌مندی، جذاب و تاثیرگذار به نظر می‌رسد.



بخشی از کتاب

«در فلسفه ی مدرن چیز قابل ذکری درباره ی دوستی نگفته اند. یک دلیل آن این است که بسیاری از فیلسوفان مدرن پاسخ های ارسطو را پذیرفته اند، هرچند درباره ی ذات بشر با او هم عقیده نیستند. اما دلیل دیگر را می توان ناشی از این واقعیت دانست که مسیحیت جای فلسفه ی باستان را در هدایت بشر به سوی زندگی خوب گرفت.»


بخش دیگری از کتاب فلسفه دوستی

در حقیقت، ما به گروه‌ها و اجتماعات مختلفی تعلق داریم که با هم همپوشانی دارند و وجودشان برای هویتمان ضروری است ـ‌برخی از آنها سلسله‌مراتبی‌اند و برخی نیستند. رابطهٔ ما با برخی از این اجتماعات 'انتسابی' است، یعنی به‌انتخاب خودمان نیست. برای نمونه، روابطی که براساس سن، گذشتهٔ خانوادگی، جنسیت، نژاد و قومیت شکل می‌گیرند از این دسته‌اند. برخی روابط دیگر 'اکتسابی'اند، یعنی بر اساس توانایی‌ها و احتمالات خاص موقعیتمان شکل می‌گیرند: شغل یک نمونه از این روابط است؛ ازدواج (در جامعهٔ غربی امروزی) نمونهٔ دیگری از آن است؛ دوستی نیز یکی دیگر از این نوع روابط است. فمینیسم توجه ویژه‌ای به دوستی دارد، زیرا برای کسانی که در ساختارهای موجود جامعه جای نمی‌گیرند به‌شدت رهایی‌بخش است: دوستی‌ها می‌توانند عاملان تغییر اجتماعی باشند.

اما اینکه دوستیِ شخصی را الگویی برای روابط اخلاقی، سیاسی یا اجتماعی بدانیم با محدودیت‌های بزرگ‌تری روبه‌روست. با توجه به اینکه باید کسی را بشناسیم تا برایمان مهم شود، وقتی با گروه‌هایی سروکار داریم که آن‌قدر بزرگ و پیچیده‌اند که سخت می‌شود با الفت و دوستی و تعهد شخصی حفظشان کرد، باید بی‌طرفی و نگاه غیرجانب‌دارانه را سرلوحهٔ کار قرار دهیم. اگر بخواهیم حقوق اساسی ـ‌بشر ـــــ را به همهٔ انسان‌های دنیا تسرّی دهیم و انتظار داشته باشیم که دیگران نیز این حقوق را برای ما قائل باشند، چاره‌ای نداریم جز اینکه سعی کنیم بی‌طرفانه بیندیشیم. جانب‌داری و پیش‌قضاوت شاید در کُنهِ ذهن ما خانه کرده باشد ـ‌آگاهی از همهٔ چیزهایی که به‌سبب موقعیت خاصمان برایمان ارزش دارند یا نفرتمان را برمی‌انگیزند بسیار دشوار است‌ـــــ اما به همین دلیل باید سعی کنیم، در پرتو آگاهی از دیگران، در خودمان دقیق‌تر شویم.

نوع دیگری از تبعیض و تعصب هم هست که اجتناب‌ناپذیر است ـ‌البته اگر 'تعصب' کلمهٔ درستی باشد برای اطلاق به تعهدمان به کسانی که بیش‌ازهمه برایمان اهمیت دارند. این نوع تعصب و جانب‌داری در واقع تعهداتی است که نه می‌توانیم و نه درست است که کنارشان بگذاریم. برخی از آنها، مثل اینکه کمک به دوستانمان را بر رعایت حال غریبه‌ها ارجح می‌دانیم، کاملاً آگاهانه‌اند. برخی دیگر ممکن است چندان آگاهانه نباشند، مثلاً دوستان در مواجهه با عیوب یکدیگر آسانگیرترند و در مورد فضیلت‌هایشان دست‌ودلبازتر از حدی هستند که 'از حیث منطقی' کفایت کند؛ دوستی، که بعدتر می‌بینیم گاهی با اخلاق در تعارض قرار می‌گیرد، ممکن است با معیارهای شناختی ما نیز در تضاد باشد. به‌علاوه،‌ شاید بپذیریم اصول اخلاقی و سیاسی حکومتی عادل بر همگان اعمال شود، ولی هرگز نمی‌پذیریم اصولی که بر دوستی ما حاکم‌اند، بر روابط دیگران نیز اعمال شوند هرچقدر هم این اصول کامل باشند، و این کار شدنی باشد.

اینکه دوستی نوعی انفصال یا عصیان است از ایرادات آن نیست بلکه از خوبی‌های آن است، زیرا 'امکان حمایت اجتماعی را برای افرادی خاص مهیا می‌کند که ارزش‌های نامتعارف و سبک زندگی نابهنجارشان آنها را قربانیِ تعصب دیگران می‌کند... به‌واسطهٔ این سبک زندگی‌های نامتعارف که با کمک دوستی حفظ می‌شوند، نیروهای کارآمدی برای تغییر اجتماعی پدید می‌آیند'. اما دوستی حتی یا بهتر بگوییم به‌خصوص‌ـــــ امروز که کاملاً در قلمرو خصوصی قرار دارد اصلاً نمی‌تواند شالوده‌ای باشد که سیاستی جدید و عادلانه‌تر را بر آن بنا کرد.