ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
یک مجله، ۸ نکته: بُرشهایی از آخرین شمارهی کرگدن
مجلهی کرگدن تنها مجلهایست که پیوسته آن را میخوانم. در این پست قصد دارم آنچه از آخرین شمارهی آن دشت کردم را با شما به اشتراک بگذارم.
- در سرمقاله که از سردبیر مجله است و عنوانش «مردم مردماند» مسئلهی خوب و مهمی پیش کشیده شده است و آن اینکه این مردمی که لقلقهی زبان این و آنند و دیگران جابهجا از آن مایه میگذارند؛ اصلا چه کسانی هستند؟ سلطنتطلبند؟ حزباللهیاند یا کافر حربی؟ لیبرالند یا تودهای؟ وقتی از مردم حرف میزنیم از چه کسانی حرف میزنیم آیا اصلا نمایندگی مردم ممکن است؟ « مشهور است که کافر همه را به کیش خود پندارد جملهی حکیمانهای است اما واقعبینانه که به عالم نگاه کنید درمییابید مومن هم همه را به کیش خود میپندارد.»
در جایی نویسنده میگوید: «لفظ مردم به مظروف سیالی بدل شده که در مباحثات و سخنرانیها شکل ظرف گوینده را به خود میگیرد. بلکه شکل گویندهاش میشود. انقلابیها مردم را انقلابی جلوه میدهند، ضدانقلابها ضدانقلاب. پایداریچیها از مردمی که عین پایداریاند سخن میگویند؛ براندازان از مردمی که از فرق سر تا نوک پا براندازند...»
نویسنده نهایتا نتیجه میگیرد مردم به حکم طبیعت و خواست خدا مختلفالطبایع و دارای فردیت متفاوت هستند. روهی محجبهاند، گروهی شلحجاب و بلکه بیحجاب. اما همه شهروندند و صاحب حقوق شهروندی و همه دراری کرامت انسانی. پس باید به یکسان از واکسن و خیابان و سیاست سهم ببرند و البته که افرادی در دنیای امروز محترم و معتبرند که این تفاوتها را به رسمیت بشناسند.
نویسندهی سرمقاله و سردبیر کرگدن سیدعلی میرفتاح است.
۲. در بحثی دیگر و در واکنش به صحبتهای ترانه علیدوستی دربارهی ممنوعیتِ شنا برای زنان شناگر به نکتهای اشاره شده است و آن اینکه به هر حال تعدادی از افراد پرنفوذ و در عین حال منتقد مانند بازیگران سینما از همین عیوب و فسادهای ساختاری که به بخشهایی از آن اشاره میکنند در جاهای دیگر منتفع شدهاند. مثالش پولهای کلان جابهجا شده در پروژهی سریال شهرزاد که تهیهکننده پولش را از صندوق فرهنگیان اختلاس کرده بود.
۳. در یک مصاحبه به جایگاه براهنی نویسندهی فقید در ادبیات و شعر و نویسندگی ایران پرداخته شده است. البته از موضعی مدافعانه. به اختلاف نظر او با هوشنگ گلشیری پرداخته شده: هوشنگ گلشیری در مطلبی با عنوان «چه کسی شاعر را کشت» به نقد رمان «رازهای سرزمین من» پرداخت. خصوصا او همان ابتدای رمان را که آن گرگ اجنبیکش گلوی آن نظامی آمریکایی را میدرد و میکشد. هدف قرار داد. (جالب اینکه به نظر من هم این بخشِ رمان مضحک آمد. این نوع از نمادگرایی حتی ربطی به سورئالیسم هم ندارد. خیلی دلم میخواست آقای یزدانی خرم به عنوان یکی از مدافعان براهنی پاسخی به این نقد گلشیری میداد.)
در جای دیگری از این مطلب به نکتهای اشاره شده که جالب است اگرچه ربطی به اصل داستان ندارد. یکی از مصاحبهشوندگان ماجرایی را تعریف میکند: یک وقتی یکی از دوستان من برای چند روزی به قونیه رفت. برای بزرگداشت مولانا. آنجا با چند نفر از ترکها دوست شده بود. سال بعد این ترکها برای دیدن حافظ به شیراز آمدند و بین میزبان و مهمان بحثی در گرفت که مولانا اهل ترکیه است یا ایرانی؟ مصاحبه شونده می گوید که نظر او را هم خواستهاند و تعریف میکند که دستخطی از مولانا را به ترکها را نشان داده و گفته اقرا! و آنها گفتهاند که ما که فارسی نمیدانیم! این هم جواب داده که «پس این دستخط که نمیتوانید بخوانید مال ما و آن استخوانها در قونیه برای شما!»
۴. یک مطلب خیلی خوب کار شده از تاریخچهی قتل و غارت و بیمروتی روسها در ایران. اولین حکومت شیعی که در طبرستان ایران توسط یکی از نوادگان حسن بن علی شکل گرفت، دشمنانی داشت که از دریای مازندران به این صفحات حمله میکردند: «روسها» یا به عبارتی دقیقتر و صادقانهتر «اسلاوها.» اینان مردمانی سرخروی و زردموی بودند به احتمال تنومندتر و زورمندتر از اهالی ایران هم بودند. به شکلی که دیو توصیف میشدند. مدتها حملات اینها ادامه مییافت. روسها قصدی برای ماندن نداشتند. به قصد ارعاب و غارت میآمدند. با انبان خالی میآمدند و با توشهی پر میرفتند. توشهای سرشار از غارتها.
آنچنان که صدای نظامی شاعر بزرگ را هم در آورده بوند:
ز روسی نجوید کسی مردمی
که جز گوهری نیستش زآدمی
آنچه امروز روسیه نامیده میشود در ابتدا زیر استیلای مغولها بود. میگویند: مغولها آیین کشورداری را از ایرانیان آموختند و اسلاوها از مغولان. نهایتا ایوان سوم یکی از اشراف و حاکمان روسی از خراجگذاری به مغولها سر باز زد و همین ایوان بود که بعد از چندی منازعه، روسیه را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل دارای هویت کرد.
۵. مطلب دیگری که ارزش اشاره دارد در این مجله بحثی پیرامون ستیزهی سعدی با اقلیتهای مذهبی است. به این شعر هم استناد شده است:
ای کریمی که از خزانهی غیب
گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمن این نظر داری
و طرفه اینکه از این بیوت محرز میشود که سعدی زرتشتی و نصارا را دشمن خدا میدانسته.
در همین زمینه به مولانا و قسمتی از یکی از شعرهای او نیز اشاره شده است:
آن جهود سگ ببین چه رای کرد
پهلوی آتش بتی برپای کرد
به نظر من این همه ذرهبین انداختن روی سعدی و مولانا و اینکه چه گفتند و کجایی بودند زیاده است. زمینهی فرهنگی آنها به این زمان قابل انتقال نیست و بلکه اصلا مضر است. از آنچه نیک گفتهاند به نیکی یاد کنیم و آنچه از آنها اکنون زشت جلوه میکند را به زیر فرش بنهیم!
۶. در مطلب دیگری از مجله پرونده ای دربارهی موسیقی خیابانی کار شده است. اینکه چقدر درآمد دارد، در دنیا چه وضعیتی دارد، حاکمیت با آن چه برخورداری دارد و باید داشته باشد و چه اثراتی بر جامعه ایجاد میکند.
گفته شده که درآمد آن اگر به صورت مستمر و پیگیرانه انجام شود از خیلی از کارها بیشتر است. اینکه موسیقی خیابانی شهرها را زندهتر و زیباتر میکند و نگاه جامعه هم به آنها مثبتتر از گذشته است. فیالواقع هم شهرهایی مانند استانبول یا حتی همین رشت خودمان بخشی از شهرت خود را رهینِ منت موسیقی خیابانیاند. و نهایتا اینکه حاکمیت نباید به آنها گیر دهد. آقا گیر نده!
۷. در مطلبی به کتاب غرائب عوائد الملل نوشتهی ژرژ برنارد دپینگ، نویسندهی فرانسوی و مترجم آن «میرزا حبیب اصفهانی» نویسندهی عصر مشروطه اشاره شده که ساکن بلاد عثمانی بوده و محتوای آن راجع به فرهنگ عامه و ملل مختلف است.
این ترجمهها با این هدف انجام میشد که به عقلای وقت قوم با سند و مدرک ثابت کند که بابا! «ببینید ما چقدر بدبختیم!» همه جلو رفتهاند و ما عقب ماندهایم.
این چاپ جدید کتاب اما از خانم مریم طایفه قشقایی است و تصاویر مکملی هم به کتاب اضافه شده، همچنین اضافاتی راجع به فرهنگ ایران که به نظر نویسندهی فرانسوی نیامده است. از جمله:
هنر آشپزی در ایران از نجف دریابندری
لباس زنان در عصر صفوی
یادداشتهایی دربارهی تاریخچهی کلاهگیس و خالکوبی در ایران با رجوع به مثنوی مولوی
پوشش زینتی زنان ایران با استفاده از سفرنامهی شاردن
آیین عقد و عروسی و تربیت فرزند در خانوادهی ایرانی
۸. اما آخرین برش از مجلهی کرگدن در این باره است که چرا یک اثر هنری از یک هنرمند شاهکار تلقی میشود و بقیهی آثار، از جمله بقیهی آثار خودش و دیگران نادیده گرفته میشود؟ پاسخ این است: شانس و حوادثی که غیرقابل پیشبینی است و البته که نظرات تاییدکنندهی دیگران که میخواهند همرنگ جماعت شوند، این همای سعادت را روی شانههای اثر هنری حفظ میکند.
مثلا گفته میشود که چرا از میان آثار ایرج پزشکزاد فقط داییجان ناپلئون مدنظر قرار گرفت یا از آثار شهرام ناظری اثری بر دیگر آثار متقدم شده است؟
به عنوان نمونهی اخص هم به اثر لبخند ژوکوند مونالیزا از لئوناردو داوینچی اشاره شده است: این اثر در ابتدا به عنوان یک کار معمولی از صاحب اثر شناخته میشده. در زمان انقلاب فرانسه به عنوان میراثی خانوادگی در دست اشراف فرانسه میگشته و دارای شهرت خاصی نبوده است. اولین بار که اخباری از آن مورد توجه قرار گرفت زمانی بود که یک ایتالیایی آن را دزدید تا به وطنش برگرداند. و البته سرقت آن از لوور در آن موقع کار دشواری نبود چون در آن وقت اثر مهمی محسوب نمیشد. بعدا تابلو در یک بده بستان بین کلکسیوندارها و گالریها توسط پلیس کشف و به موزه بازگردانده شد و همین شهرت تابلو را افزون کرد. اکنون فقط ۷۰۰ میلیون دلار هزینهي بیمهی آن است!
منبع: روزنوشتههای علی حیدری
مطلبی دیگر از این انتشارات
وبلاگنویسی و تولید محتوای متنی به روش ۶-۳-۶ + بهترین روش برای تولید محتوا
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه با روانشناسی، داستان های بهتری خلق کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
زلینسکی کمدینی که نگذاشت اوکراین راحتالحلقوم شود