مبتلا به اسکیزوفرنی. اینجا از تجربیاتم میگم. به والله، به پیر، به پیغمبر فیلم «یک ذهن زیبا» رو دیدم.
معرفی پنج کتابی که کمتر از دویست صفحه دارند...
اگه حوصله تون نمی کشه کتاب های قطور و رمان های بلند بخونید، این پنج تا کتاب اونقدر باریک اند که جایی رو اشغال نمیکنند و دقیقاً همونجایی که قراره حوصله مون ته بکشه تموم میشن!!!
1) مغازه خودکشی / نویسنده: ژان تولی
تعداد صفحات در انتشارات مختلف: بین 190 تا 160 صفحه
کتاب مغازه خودکشی،اولین بار در سال 2006 منتشر شد. داستان این رمان در آینده و جهانی می گذره که تغییرات اقلیمی گسترده اون رو کاملا دگرگون کرده و تقریبا همه ی افراد به افسردگی دچار شده اند. حالا که تنها خاطره ای محو از قرن بیست و یکم باقی مانده و جهان در آشوب های زیست محیطی به سر می بره، خیلی از مردم انگیزه ای برای ادامه ی زندگی ندارند. کار و کاسبی در «مغازه ی خودکشی» چندان بد نیست. این مغازه که توسط خانواده ی «تواچ» اداره می شه، راه های زیادی را برای پایان دادن به زندگی در اختیار مشتریان قرار می دهد و هر کسی با هر بودجه ای که وارد این مغازه میشه، دست خالی بیرون نمیره. اوضاع به همین منوال ادامه داره تا این که جوان ترین عضو خانواده ی تواچ، این خانواده رو با چیزی رو به رو می کنه که قبلا هیچ وقت با آن مواجه نشده بودند: عشق به زندگی.
- نظر من: نویسنده سعی داره زندگی رو از دیدگاه ما به نمایش بذاره و تمرکز روی زندگی بدون امید و انگیزه، مثل اینه که هر روز دنبال راهی برای خودکشی باشی. کتاب در سبک کمدی سیاه نوشته شده و تا جایی که فهمیدم کاملاً سلیقه ایه اما ارزش یک بار خوندن رو داره اما اما آخرش واقعا نویسنده چه فکری با خودش می کرده نمی دونم :)) بهترین ترجمه از آقای احسان کرم ویسی، نشر چشمه است.
قسمتی از متن کتاب:
خانم تواچ غصه خورد و گفت: «کاش ما هم می تونستیم همین ها رو به این بچه مون یاد بدیم. همه چی رو چپکی می بینه. باورتون می شه؟ من که نمی دونم چی بگم. باور کنید همون طور که اون دو تا رو بزرگ کردیم، این رو هم بار آوردیم. این هم باید افسرده می شد، ولی همیشه نیمه ی پر لیوان رو می بینه. دیدش مثبته.»
2) شب های روشن / نویسنده: فیودور داستایفسکی
تعداد صفحات : 112 صفحه
کتاب شب های روشن، نوشته ی فئودور داستایفسکی است که اولین بار در سال 1848 وارد بازار نشر شد. داستان این رمان کوتاه در شهر سن پترزبورگ می گذره و به ماجرای مردی جوان می پردازه که در حال نبرد با بی قراری های درونی خودشه. کتاب شب های روشن با داستانی لطیف، رنج و احساس گناه ناشی از عشقی یک طرفه را مورد واکاوی قرار می ده. هر دو شخصیت اصلی این داستان از حسی عمیقی از بیگانگی در رنج هستند؛ رنجی که باعث همسو شدن مسیر زندگی آن ها می شه. داستان رمان شب های روشن، ترکیبی درخشان از رمانتیسیم و رئالیسم است.
- نظر من: کتابی کوتاه اما بسیار پر محتوا. رویا پردازیهای آدمی خیال باف رو داستایفسکی بسیار زیبا توصیف کرد. راستش چند صفحه اول حوصله ام تقریباً سر رفت ولی گذشت و گذشت تقریبا از صفحه ۴۰،۵۰ بود که خوشم اومد در کل کتاب خوبیه. ترجمه ی آقای سروش حبیبی از نشر ماهی خوبه.
قسمتی از متن کتاب:
آدم رویایی، خاکستر رویاهای گذشته اش را بیخودی بهم می زند، به این امید که در میانشان حداقل جرقه ی کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند، تا این آتش احیا شده، قلب سرمازده ی او را گرم کند و همه ی آن هایی که برایش عزیز بودند، برگردند...
3) خاطرات یک آدمکش / نویسنده: کیم یونگ-ها
تعداد صفحات: 140 صفحه
«خاطرات یک آدمکش» داستان مردی است که سال ها آدم کشته و حالا که خودش را در دوران بازنشستگی می بیند، باز هم همه چیز دست به دست هم داده تا او به پیشه ی آدمکشی بازگرده. مردی که فکر می کنه دچار فراموشی شده و نه آخرین قتلش و نه حتی سگش را به یاد نمیاره. احساس می کنه همه چیزش ازجمله عقلش رو از دست داده. در این میان اما یک شوک، یک واقعه، او را به وضعیتی دیگر می برد و او در تردید بازگشت به کار همیشگی اش یعنی آدمکشی فرو می بره. او می فهمد که ذخترش عاشق یک قاتل زنجیره ای شده!! باید جان دخترش را نجات دهد، آن هم از دست قاتلی که بی وقفه آدم می کشد، قاتلی که دختران شهر را نشانه گرفته و یکی یکی خونشون رو می ریزه. رمان «خاطرات یک آدمکش» نوشته ی «کیم یونگ ها»ی کره ای، قصه ی آدمکشی حرفه ایست که کارش را به خوبی بلده و با لذت و استادی تمام و در ستایش زیبایی، سال ها آدم کشته است و حال پس از گذر سالیان از آخرین قتلش، مجبور است دست به قتلی دیگر بزنه و بزرگترین ترسش اینه که نکند کشتن را از یاد برده باشد!
- نظر من: داستان فوق العاده جالب و متفاوته و پایان داستان خیلی زیبا و شوکه کننده است. این کتاب یک روزه تموم میشه و تصویر سازی نویسنده فوق العاده س. البته فیلمش هست با همین موضوع. ترجمه ی خاطره کردکریمی از نشر چشمه پیشنهاد میشه.
قسمتی از متن کتاب:
می گویند اگر فسیل های انسان های ما قبل تاریخ را وارسی کنید، می فهمید بیش تر شان کُشته شده اند. می گویند معمول ترین سرنخ ها حفره هایی است که توی جمجمه ایجاد شده یا استخوان هایی است که اجسام تیز قطع شان کرده.
4) زندگی شگفت انگیز یک پستچی تنها / نویسنده: دنیس تریو
تعداد صفحات: 150 صفحه
«بیلودو» پستچی تنهاییه که برای فرار از خلوت و یکنواختی زندگی روزمره، برخی نامه ها را می خواند و به این طریق به نامه های «سیگولین» می رسد. سیگولین با «گستون» مکاتبه مداوم دارد، اما نامه های آن ها تنها سه خط است. آن دو برای یکدیگر هایکو می نویسند. سادگی و ظرافت نامه های آن ها بیلودو را تحت تاثیر عمیقی قرار می دهد و به تدریج عاشق سیگولین می شود. تا جایی که این احساس عمیق او را مجبور می کند تا در نبود گستون به جای او، به نامه نگاری با سیگولین ادامه دهد...
- نظر من: خیلی قشنگ بود و پایانی غافلگیرکننده داشت. اگه کمی از شعر خوشتون بیاد از این کتاب هم لذت می برید.
قسمتی از متن کتاب:
اولین دوشنبه ماه مارس، بسته ای به اسم گستون گرند پره از فرانسه رسید. درون پاکت، جزوه ای بود به نام «اِنسو» که گرند پره شخصاً آن را نوشته بود و روی جلدش نیز نمادی از یک دایره ی سیاه برپس زمسنه ای روشن نقش بسته بود. باز هم آن دایره مرموز، همان حرف O که روی تمام کاغذهای متوفی دیده می شد.
5) منگی / نویسنده: ژوئل اگلوف
تعداد صفحات در انتشارات مختلف: بین 101 تا 112 صفحه
کتاب منگی، اولین بار در سال 2005 منتشر شد. در مکانی غیرمعمول، بین فرودگاه و سوپرمارکت، یک کشتارگاه قرار داره. مردی جوان و مجرد که در کنار مادربزرگ بدخُلقش زندگی می کند، در این کشتارگاه کار می کند. مرد جوان از کارش راضی نیست و رویای بهبودی شرایط زندگی اش رو در سر داره اما در جهان تاریک این رمان، به این راحتی ها نمی توان به دنبال رسیدن به آرزوها بود. رمان منگی، داستان روتین های یک زندگی معمولیه اما اگلوف از همین روزمرگی های پوچ، تصویری فراموش نشدنی و شاعرانه را خلق کرده که با چاشنی طنزی گزنده و خردمندانه، طعم و بویی متفاوت به خود گرفته.
- نظر من: با وجود اونکه نا امیدی و سیاهی تو داستان موج میزنه، اما طرز روایت داستان بسیار ملموس و مجذوب کننده است. من با خوندنش یاد آثار اشتاین بک و جی دی سلینجر افتادم. ترجمه ی آقای اصغر نوری هم مثل همیشه روان بود.
قسمتی از متن کتاب:
همیشه یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم، ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره، داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سر هم میان ومیرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شدیم.
و تمام...
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه : کیمیاگر
مطلبی دیگر از این انتشارات
"چیشد که اینطوری شد"
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب هایی که من خوندم (3) قتل در قطار سریع السیر شرق