کتاب هایی که من خوندم (2) آخرین چیزی که به من گفت

جزو خاص ترین کتابا و جذاب ترین کتابایی بود که خوندم! عید امسال بود و از گردونه طاقچه نسخه الکترونیک این کتابو بردم! از اونجایی که طی یه تصمیم تقریبا یهویی قبل عید کلی کتاب برای خودم خریده بودم ( خریدِ کتابِ عید واسه من از خریدِ لباسِ عید واجب تره معمولا! ولی اینبار بیشتر از یکی دو تای همیشگی شد) و کتابای نخونده هم داشتم، گفتم باشه واسه بعد! ولی وقتی رفتیم مسافرت و راهِ سفر و همه چی کسل کننده بود، رفتم تو طاقچه و کتابو باز کردم و شروع کردم به خوندن! و خب یهو به خودم اومدم و دیدم کلی صفحه خوندم و ازش و .. چقدر جذابه! و خلاصه که تو یه روز تمومش کردم!

اگه بخوام بدون اسبویل یه خلاصه کوتاه از کتاب بگم، چیز زیادی نمیتونم بگم ولی داستان با این شروع میشه که هانا، شخصیت اصلی داستان که کل داستان از زبان اون روایت میشه، یه یادداشت کوتاه از همسرش اوئن دریافت می کنه با مضمون " از بیلی محافظت کن" که البته بیلی دخترِ اوئن یعنی دختر خوانده هانا هست.

ادامه کتاب به صورت فلش بک هایی به گذشته، و اتفاقاتی در زمان حال اتفاق میفته و کم کم گره های سردرگمی هم از ذهن ما و هم ذهن شخصیتا، یعنی هانا و بیلی، باز میشه که اصلا چرا همچین یادداشتی! چرا اوئن یهویی باید بذاره بره! و کم کم پیش میرن و می فهمن، اوئن یه جورایی اونی که وانمود میکرده ... فک کنم دارم اسبویل می کنم و بهتره بس کنم!

اگه بخوام تو یه جمله مفهومی که از کتاب درک کردم یا به عبارتی برام تداعی شد رو بگم، باید بگم " بعضی وقتا، گذشتن از یه چیزای خوب، حتی اگه کار سختی باشه، آدمو به چیزای خوب تر میرسونه"

ژانر کتاب، معمایی و رئال بود، یعنی به طرز واقع گرایانه ای رئال بود! در واقع بیشتر کتابایی من می خونم و بهشون علاقه دارم ژانرش رئاله، ولی این رئال به طرز عجیبی با واقعیت و زندگی واقعی گره خورده بود، قبل از اینکه کتاب رو شروع کنید باید بهتون بگم قرار نیست مثل یسری از کتابای دیگه در اخر همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه... منظورم این نیست که پایان باز هست یا پایانش غم انگیزه نه اصلاا! ولی ... پایان خوشش مثل پایان خوش های خودمون تو دنیاست، همه چیز بی نقص نیست، واقعیه! شاید شیرینی شکلات تلخ برای توصیف پایانش مناسب باشه! می فهمین منظورمو!؟

خلاصه که با قاطعیت میتونم بگم جزو جذاب ترین کتابایی هست که خوندم و صد در صد ارزش یه بار خوندن رو داره!