نقد کتاب ملت عشق

https://www.instagram.com/p/CFt9o75AHv4/?igshid=1plwgdd3f4761


ملت کشک
ملت عشق یا ملت کشک؟ مسئله این است!
دوست ندارم مثل بقیهٔ نقدها همهٔ ۵۰۰ صفحهٔ داستان ملت عشق را تعریف کنم و بگم کدام نشر چاپ کرده؟ چه کسی نوشته؟ چه کسی ترجمه کرده و… چون در آن صورت معرفی کتاب انجام شده، نه نقد. و یا اینکه شبیه بسیاری دیگر فقط بَه‌بَه و چَه‌چَه کُنان از یک کتابی بگویم و تمام.
ملت عشق که ترجمه‌ای تعجب برانگیز از عنوان «The Forty Rules of Love» به معنای چهل قاعدهٔ عشق، کتابی است حجیم که نویسنده فکر کرده، هوشمندی به خرج داده و با خود گفته: «برای اینکه کتابم به هر زبانی فروش داشته باشد داستانی را انتخاب می‌کنم که علاقه به آن داستان مخصوصا در شرق و حتی غرب زیاد باشد و از محبوبیت این داستان برای شهرت خودم هم استفاده میکنم.» که این داستان محبوب و مشهور، شده داستان تقابل شمس و مولانا.
در این کتاب؛ تاریخ، وقایع تاریخی، رابطهٔ مولانا و شمس، رابطهٔ شمس و کیمیا، رابطهٔ مولانا و پسرانش، برخورد مردم عادی، متعصب، دین‌دارهای قونیهٔ ۶۴۰ هجری، اسلام، تصوف، سماع، شعر، تفسیر، تاویل، عشق چه از نوع زمینی و چه آسمانی و مهم‌تر از همه پای‌بندی در هر زمینه و بُرههٔ تاریخی کشک محسوب می‌شود.

بنظر من نویسنده تصمیم گرفته برای موجه نشان دادن داستان هرزگی و پای‌بند نبودن زنی به همسر، فرزندان و خانواده، داستان زن را به داستان تقابل و رابطهٔ شمس و مولانا گره بزند و به خورد خواننده بدهد.
خانم نویسنده داستانی را بیان می‌کند که مردی خیانت کرده و زن میخواهد با خیانت مقابله به مثل کرده، انتقام گرفته و پاسخ بدهد. حالا داستان زنی که به علت خیانت همسر، خیانت را انتخاب می‌کند چه شکلی باید بیان بشود که منِ خانم در دفاع از آن خانم، شکست نخورم؟ داستان تقابل شمس و مولانا.
نوشتن داستان‌های تاریخیِ با اهمیت، با اندکی جلوه‌های ویژه و دراماتیزه کردن آن مرسوم بوده و هست اما اینکه داستان درام خود را نوشته و اندکی تاریخ به آن تزریق کنی و به خورد مردم بدهی، مسئلهٔ دیگریست.
احتمالا بعضی از شما می‌گویید علی حاتمی هم سریالی ساخت و در آن، کمال‌الملک در سن ۴۰ سالگی به دزدی متهم شد، در صورتی که طبق اسناد تاریخی اتهام دزدی در سن ۶-۷ سالگی به کمال‌الملک زده می‌شود. وقتی از علی حاتمی این اختلاف پرسیده شد، جواب داد: من تاریخ بالقوه را گفتم نه بالفعل! این دو [کمال‌الملک و ملت عشق] قابل قیاس نیستند چرا که کمال‌الملک، همان کمال‌الملک است، بدون تغییر و تحریف شخصیتی و فقط به دزدی متهم شده و این یعنی دراماتیزه کردن تاریخ. اما در ملت عشق یا به عقیده‌ی من ملت کشک همه‌ی تاریخ تحریف شده و زیر سوال می‌رود و هیچ‌کدام از اتفاقات و روابط موجود در کتاب در هیچ کتاب تاریخی یا تحقیقی مثل مقالات شمس تبریزی، پله پله تا ملاقات خدا از دکتر عبدالحسین زرین‌کوب و… موجود نیست و حتی یک منبع نداشته است، این کار را دراماتیزه کردن که هیچ، بلکه نابود کردن وقایع تاریخی می‌توان نام گذاشت.
در رابطهٔ مولانا و شمس بعضی از دوستی‌ها، تعصبات و محبت‌های دوطرفه، نشان داده شده ولی آن خیرخواهی، محبت و علاقهٔ شمس برای کمک به مولانا شدنِ جلال‌الدین محمد بلخی، از خواننده پنهان مانده است.
رابطه شمس و کیمیا بیشتر از نوع عشقِ سریال‌های ترکیه‌ای بوده که از خواستگاه کتاب، چنین عشقی بعید نیست!
آن‌جایی‌که شمس اولین بار کیمیا رو دیده و بر سر سوره نساء [سوره‌ای که مسائل مربوط به زنان در آن بیان شده] بحث می‌کنند با دست صورت کیمیا رو لمس کرده، صورت را بالا و به طرف خود می‌چرخاند. این‌که همهٔ اعتقادات شمس، ظاهری نیست درست، اما بعضی مسائل صرفا ظاهری است. حالا همین شمس که در کتاب ادعای مسلمانی دارد باید از لمس نامحرم پرهیز کند، لمس نامحرم که دیگر انواع ظاهری و باطنی ندارد.
کتابی که شمس یا مولانا را محور قرار می‌دهد و از اخلاقیات و انسانیت‌های این شخصیت‌های محوری صحبت می‌کند، چطور «عزیز.ز.زاهارا» را که خود را مدیون و پیرو این دو شخصیت می‌داند، با زنِ شوهر داری در یک اتاق نشان داده و به مسافرتِ آن‌طرف دنیا می‌فرستد؟
در هر دین، مذهب، جامعه، فرهنگ، مکتب، و هر اجتماع فکری و عقیده‌ای دیگر یا حتی جوامع حیوانی، پای‌بند بودن به هر رابطه‌ای محترم شمرده می‌شود، هر رابطه‌ای! رابطهٔ ازدواج، دوستانه، همسایگی، همسبتری و… یا حتی رابطه‌ای که فقط و فقط بر اساس مسائل جنسی پایدار شده باشد.
ازدواج و گذشت بیست سال از ازدواج و داشتن ۳ فرزند، که موقع ازدواج‌شان شده باشد هم به کنار. اروپا و آسیا و اقیانوسیه و… هم اهمیت و موضوعیت ندارد، چرا که همهٔ ما حداقل چند فیلم یا کتاب از زندگی مردم جهان دیده و خوانده‌ایم و می‌دانیم که مردم هیچ کجای دنیا این بی‌قیدی را اخلاقی نمی‌دانند. شما به جزیرهٔ آدم‌خوارها هم که سفر کنی، می‌بینی پای‌بندی به رابطه اهمیت داشته و دارد.
مسئلهٔ بعدی زبان کتاب است، ۵۰۰ صفحه کتاب داریم که داستانش از زبان شخصیت‌های مختلف که ۱۸ راوی هستند تعریف می‌شود. همه‌ی مردم از جمله مردم قونیهٔ قرن هفتم هجری تا مردم قارهٔ آمریکای قرن ۲۱ میلادی با یک لحن و زبان صحبت کنند و هیچ تفاوتی با هم ندارند و از جمله‌بندی‌ها و واژه‌های یکسانی هم استفاده می‌کنند. اگر قرار بود همهٔ این افراد با یک لحن و زبان صحبت چه نیازی به این تعداد راوی بود؟ البته تنها نکتهٔ مثبت این تعداد راوی، نمایش قسمت بسیار کوچکی از ذهنیت و باورهای مردم مختلف است.
به نظر من پرفروش بودن این کتاب اول برای داستان شمس و مولانا و دوم برای تبلیغات شدید این کتاب در همه جای دنیاست. ترجمه و چاپ این کتاب در ایران هم در بهترین حالت تحت تاثیر همین تبلیغات بوده که امیدوارم فقط همین مسئله بوده باشد و راه نفوذ جدیدی برای تزریق روابط بَنْدتُنبانی و افتضاح سریال‌های تُرکی [روابطی که هیچ انسان و حیوانی در هیچ جای دنیا نمی‌پسندد] در ایران نباشد. البته توجه به تبلیغات، معرفی، نقد و راه‌های مختلف معرفی و فروش کتاب و چاپ در انواع جلد و قطع، می‌تواند حساسیت و شک بر وجود دست‌های پشت پرده را بیشتر کند.
حرف و حدیث‌هایی هم درمورد انتشارات و مترجم این کتاب هست اما به دلیل آنکه از شخص مورد اعتمادی نشنیدم، گفتنش را می‌گذارم برای بعد.