روزنامهنگار و پژوهشگر مطالعات فرهنگی، علاقهمند به سینما، ادبیات، عکاسی، فلسفه، جامعهشناسی و کارآفرینی
هشت ماه در کما…روایتی از مصاحبههایی بیپاسخ و بینتیجه
اواسط خرداد ۱۴۰۱ بود که تصمیم گرفتم از کاری که دوستش داشتم، استعفا بدهم. همکارانم را دوست داشتم، اما کارهای نیمهتمام خودم آنقدر زیاد بودند که داشتم زیر فشارشان خرد میشدم و با توجه به حجم کار شرکت، نمیتوانستم کارهایم را به پایان برسانم. به منابعانسانی شرکت گفتم که نمیتوانم از ماه بعد همسفرتان بمانم، اما همانوقت هم اطمینان کامل نداشتم و حس میکردم یک جای کار میلنگد. استرسها و دودلیها از همانجا شروع شد و دیگر رهایم نکرد.
روزی که قرار بود برای همیشه شرکت را ترک کنم، خوشحال نبودم. بلاتکلیف شده بودم و نگران از وضعیت اقتصادی. چند روز بعد از خداحافظی از همکارانم، فاجعه اتفاق افتاد. بحرانها شعلهور شدند. مشکلات اینترنت و فیلترینگ عظیم با خودش سونامی تعدیل را آورد و تعداد زیادی از متخصصان بیکار شدند. پروفایلهای لینکدین یکبهیک با نواری سبز رنگ تزیین میشد و به ترسهایم میافزود. حالا من تنها فرد بیکار آن جمع نبودم ولی فرق است بین قتل و خودکشی. با خروج از محل کارم، دست به مرگی خودخواسته زدهبودم، بیآنکه بدانم قرار است رویاهایم نابود شود. از آبان ماه، شروع کردم به ارسال رزومه و مصاحبه رفتنهای طولانی و بینتیجه آغاز شد.
نتیجه این مصاحبه متعاقباً اعلام میشود
از اولین مصاحبهای که انجام دادم، همیشه با مشکل پاسخگویی مواجه بودم. مدیران منابعانسانی در سازمانهای مختلف از روشهای متفاوتی برای گزینش استفاده میکنند. برخی از مدیران، میخواهند سیر تا پیاز زندگیات را به آنها بگویی و قبل از آنکه به سوابق کاریات نگاه کنند، حواسشان به ظاهر، برند تلفنهمراه، شماره موبایل و آدرس خانهات جلب میشود. در برخی از مصاحبهها، بیآنکه کلامی درباره این موارد بشنوم، نگاهها و رفتار مصاحبهشونده گویا بود که چرا مصاحبه بینتیجه میماند.
همیشه در پایان هر مصاحبه، یک جمله را میشنوم که نتیجه را به شما اعلام میکنیم و در اکثر موارد، هیچ جوابی داده نمیشود. شاید پیشفرض کارفرمایان این است که وقتی سکوت میکنیم، یعنی حرفی برای زدن نداریم و کارجو استخدام نشدهاست. شاید مدیران منابعانسانی و مصاحبهکنندگان ندانند که چه رنجیست انتظار. گاهیوقتها تصور میکنم که انتظار پاسخ از سوی کارفرما، بیتابکنندهتر از انتظار یک نامهی عاشقانه است.
چند ماه دیگر، یکساله میشود این انتظار بیحاصل و من همچنان برای بهتر شدن تلاش میکنم.
متواضع بودن یا نبودن؟ مسئله بیش از اینهاست!
عادت ندارم از خودم تعریف کنم. ما را جوری بار آوردهاند که همیشه متواضع، مودب و صادق بمانیم. اگر بخواهم یکی از ویژگیهای منفیام را در مصاحبهها بگویم، به همین کمگویی و تعر یف نکردن از خود اشاره میکنم. بعضی از مدیران منابعانسانی، وقتی صادقانه و بدون اغراق صحبت میکنی، پسات میزنند و باورت نمیکنند. قرار نیست همه حاضرجواب باشند و خودشان را بزرگتر از چیزی که واقعاً هستند، نشان بدهند.
در تمام مصاحبههای هشت ماه اخیر، سعی کردم آرامش خودم را حفظ کنم. فقط در یک مصاحبه تندتند حرف زدم تا همه چیز را توضیح بدهم که آن هم نتیجهای نداشت.
حرفم این است که فرقی ندارد متواضع باشی یا درباره خودت دروغ ببافی تا کار دلخواه با حقوق خوب را از آن خود کنی. گاهی وقتها، مسائلی در استخدام وجود دارد که کارجو هرچقدر هم خودش و تواناییهایش را بسنجد، باز هم به نتیجهای نمیرسد. معیارهای فرهنگی و اجتماعی شرکتها بعضی مواقع پررنگتر از معیارهای فنی آنهاست.
کار زیاد و حقوق کم؛ دردسرهای کاریابی در سال ۱۴۰۲
تا پایان سال ۱۴۰۱، سعی کردم با پروژههای اندک تولید محتوا، روزگار بگذرانم و بتوانم هزینه مصاحبه رفتنها را بدهم. در همان سال ۱۴۰۱ هم چند کار خوب پیدا کردم که همهچیز داشت طبق روال پیش میرفت که ارتباط قطع شد و من فهمیدم که مدیران آن شرکتها علاقهای به ادامه همکاری ندارند.
با شروع سال ۱۴۰۲ و اوج تورم، بیشتر جاهایی که برای مصاحبه رفتم، انتظار داشتند کمتر از حقوق سال پیش کار کنم. مشکلات اقتصادی، بهانهای بود برای کاهش حقوق نه افزایش آن! درک میکنم که حال کسبوکارها خوب نیست اما مگر حال کارمندان و کارگران خوب است؟!
همچنان به شرکتها رزومه میدهم و به مصاحبه میروم و این کما ادامه دارد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مسیرهای شغلی دور از انتظار و رویاهای ما! (داستان من و رمزارزها)
مطلبی دیگر از این انتشارات
شروعی دوباره و تجربههای نو در زبانهای شرقی (یک تجربه)
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
چطور بلک فرایدی ما را به خریدهای عجیب و غریب میکشاند؟ و چرا اسنپپی ناجی جیب ماست؟