چالش هفته (چالش یازدهم: تنهایی)

تنهایی هم می‌تواند فرصت باشد و هم می‌تواند تهدید. تنهایی برای یک اندیشمند و محقق، فرصت است و برای یک فرد سالمند و یا افسرده، تهدید. امّا اوضاع تنهایی از نوع تهدیدآمیزش آن‌قدر در کشورهای دنیا بحران به پا کرده است که برخی از دولت‌ها، به کابینه‌شان، وزیر تنهایی را هم اضافه کرده‌‌اند!

وزیر تنهایی ژاپن
وزیر تنهایی ژاپن
وزیر تنهایی انگلیس
وزیر تنهایی انگلیس

تنهایی لزوماً به این معنا نیست که دور و اطراف ما خلوت باشد. ما گاهی در بین یک جمع خانوادگی، فامیلی و یا جمعی به بزرگی استادیوم آزادی نیز تنها هستیم. تنها از این رو که نوع اندیشیدن و رفتار و کردارمان با بقیه متفاوت است. خانمی که هیچ علاقه‌ای به تغییر چهره با آرایش و عمل جراحی ندارد، در بین ده خانم دیگر که این موضوعات در اولویت اول آن‎هاست، تنهاست. مرد درویش مسلکی که هیچ علاقه‌ای به امور مالی و کسب سود ندارد، در بین ده مرد دیگر که فقط به چند برابر شدن حساب بانکی‌شان فکر می‌کنند، تنهاست.

تنهایی مادربزرگ مرحومم از جنس تنهایی به مفهوم بی‌کسی محض بود. بعد از به رحمت خدا رفتن پدربزرگم آن‌قدر تنها شده بود که می‌گفت شب‌‎ها وقتی صدای یک گربه را از داخل حیات خانه می‌شنوم، خوشحال می‌شوم. می‌گویم حداقل الان دیگر تنها نیستم!

امّا تنهایی خودم از جنس دیگری است. خدا را شکر همیشه دور و اطرافم هستند کسانی که احساس تنهایی از نوع بی‌کسی نکنم. ولی یک نوع تنهایی عجیبی درونم ریشه دوانیده و رشد می‌کند که جنس دقیقش را نمی‌دانم. فقط می‌توانم بگویم تنهایی‌ام از جنس رها شدن از سوی دیگران نیست، از جنس رها شدن از سوی خودم است. خودم، خودم را تنها گذاشته‌ام. خودم از پیش خودم رفته‌ام. خودم مدت‌ها است که به خودم سر نزده‌ام و حال خودم را نپرسیده‌ام. انگار حسرت به آغوش کشیدن خودم بر روی دل خودم مانده است. تنهایی‎‌ام شبیه به این است که کسی باید درونم باشد ولی درون مرا رها کرده و رفته است.

شاید به نظر شما کاملاً مضحک باشد ولی چند وقتی است برای این‌که از دمای منفی صفر درجه‌ و زمهریر استخوان‎‌سوزِ تنهایی درونم کم کنم، با یکی از دستانم، دست دیگرم را می‌گیرم. این‌جوری خودم را برای چند دقیقه گول می‌‌‌زنم. با این کار تنهایی زبان‌بسته‌‎ام گمان می‌کند آن کسی که از درونش رفته، دوباره برگشته است! چند شب است که برای این‌که زودتر بتوانم بخوابم، به یک پهلو که درد زانوی کمتری را احساس کنم دراز می‌کشم و با یکی از دستانم، دست دیگرم را می‌گیرم. همین که گرمای دست دیگرم را که احساس می‎‌کنم، کم‌کم آرامش و اطمینان قلبی عجیبی پیدا می‎‌کنم و با خیال راحت پلک‌‎هایم را به روی این دنیای ترسناک می‎‌بندم. ای کاش زودتر این ترفند را برای گول زدن تنهایی‌ام، خودم، قلبم و چشمانم کشف کرده بودم.

چند سوال محض روغن‌کاری ذهن خودم و شما:

آیا شما هم احساس تنهایی می‌کنید؟ تنهایی‌تان از کدام جنس است؟ تنهایی برای شما فرصت است یا تهدید؟ چگونه خود را از تنهایی تهدیدآمیز نجات می‌دهید؟ چه شد که ما این‌قدر نسبت به گذشته تنهاتر هستیم؟ آیا پیشرفت تکنولوژی و گسترش ارتباطات مجازی، مردم جهان را نسبت به گذشته تنهاتر کرد؟ آیا با توجه به کاهش شدید ازدواج و فرزندآوری در آینده‌ای نه چندان دور ربات‌ها باید آیندگان را از تنهایی در بیاورند؟ آیا ربات‌ها می‌توانند از این ماموریت خطیر سربلند بیرون بیایند؟ از کجا معلوم که خود ربات‌ها احساس تنهایی نکنند؟ وقتی ما این‌قدر نسبت به گذشتگان تنهایمان تنهاتر هستیم، آیندگان تنهایمان چقدر قرار است نسبت به ما تنهاتر باشند؟ آیا در آینده علم می‌تواند مثلاً با ساختن یک واکسن یا دارو، راهی برای درمان تنهایی بیابد؟ آیا تنهایی بیماری است؟ ارتباط بین افسردگی و تنهایی چه میزان است؟ آیا تنهایی فقط غمناک است یا دردناک نیز است؟

امیل چوران، فیلسوف و جستارنویس رومانیایی، در سال ۱۹۳۴ ،زمانی که تنها ۲۳ سال داشت، در یکی از بی‌خوابی‌های شبانه‌اش، درباره‌ی تنهایی، برای ما آیندگان، چنین نوشت:

ما به دو شیوه با تجربه تنهایی مواجه می‌شویم. با احساس تنهایی در دنیا، یا با احساس تنهایی دنیا. تنهایی فردی ماجرایی شخصی‌ست؛ می‌توان حتی در میان زیبایی طبیعی شگرف تنها بود. مطرود در جهان، بی‌اعتنا به شکوه یا ملال آن، خود مشغول پیروزی‌ها و شکست‌هایش، غرق در افت و خیزهای درونی، چنین است تقدیر انسان منزوی. از دیگر سو، احساس تنهایی کیهانی بیش از آنکه از رنج ذهنی انسان سرچشمه بگیرد، ناشی از آگاهی به تک‌افتادگی جهان و هیچ‌بودنی عینی است. انگار مقدّر این است که تمام شکوه جهان به ناگاه ناپدید شود و در پی آن، فقط ملال یکنواختِ گورستانی برجا بماند. تصوّر جهانی متروک و پیچیده در تنهایی عصر یخبندان، حتی بی‌بهره از بازتاب رنگ‌پریده‌ی روشنایی سپیده‌دم، خیال بسیاری را می‌آزارد. چه کسی غمگین‌تر است؟ کسی که تنهایی خودش را احساس می‌کند یا آن که تنهایی جهان را؟ نمی‌شود گفت و، گذشته از آن، چرا باید زحمت دسته‌بندی تنهایی را به خود داد؟ همین که کسی تنها باشد کافی نیست؟

من این مکتوب را برای آنان که پس از من می‌آیند به جا می‌گذارم که به هیچ چیز اعتقاد ندارم و فراموشی تنها راه رستگاری است. می‌خواهم همه چیز را فراموش کنم، خودم و جهان را به فراموشی بسپارم. اعتراف حقیقی را تنها با اشک می‌نویسند. اما اشک‌های من جهان را غرق خواهد کرد و آتش درونم آن را خاکستر می کند. هیچ حمایت، ترغیب یا تسلّایی نمی‌خواهم. چرا که اگرچه کمترین انسانم، حس می‌کنم چه قدرتمندم، چه سرسخت، چه بی‌رحم؛ زیرا من تنها کسی‌ام که بی‌امید زندگی می‌کنم، قلّه‌ی قهرمانی و تناقض. نهایت جنون! باید شور آشفته و افسار گریخته‌ام را به فراموشی هدایت کنم و بگریزم از روح و آگاهی. من هم امیدی دارم: امید به فراموشی مطلق. اما این امید است یا ناامیدی؟ آیا این انکار تمام امیدهای آینده نیست؟ نمی‌خواهم بدانم، حتی نمی‌خواهم بدانم که نمی‌دانم. این همه مسئله، استدلال و آزردگی به چه کار می‌آید؟ چرا آگاهی به مرگ؟ این همه اندیشیدن و فلسفه‌ورزی تا کی ادامه دارد؟

پیشنهاد مطالعه:
https://virgool.io/@Mohammadmarjani/%DA%86%DB%8C%D8%B4%D8%AF-%DA%A9%D9%87-%D8%AA%D8%B5%D9%85%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%DB%8C%D9%86-d7luacbllnay
https://virgool.io/@behnam2/%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D8%B2-kp4zlhrm7d2q
https://www.mazyarmir.com/%D9%86%D9%82%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C/